گنجور

 
ابن یمین

چگویم ازین روزگار مخادع

چه آمد رهی را بروی از وقایع

بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد

که از دور گردون چها گشت واقع

چنان کوکب سعد من گشت غارب

که گفتی نخواهد شدن نیز طالع

گشاده شد و بسته در پیش عزمم

طریق مضار و سبیل منافع

بشرح و بیان راست ناید که ما را

سپهر از مرادات چون گشت مانع

مرا شربتی داد چون زهر قاتل

ز جام غرور این جهان مخادع

ولی شکر اگر شربت او مضر بود

ز الطاف مخدوم خود گشت نافع

کنم نفع آن جام پیدا یکایک

بتضمین بیتی دو مشهور شایع

اگر چه کشیدیم رنج فراوان

وگر چند بودیم عطشان و جایع

رسیدیم الحمد لله بجائی

که رنج فراوان ما نیست ضایع

بعالیجنابی سلیمان محلی

که آصف سزد رأی او را متابع

بدرگاه برهان دین آنکه تیغش

در اثبات حق هست برهان قاطع

سپهر کرم آنکه چون آفتابست

مضیی ء عوارف مضی ء صنایع

چو دریا بود طبع او پر عجائب

بود همچو کان خاطرش پر بدایع

عدو را بعنف جگر سوز خافض

ولی را بلطف دلفروز رافع

چو نصر من الله طراز علم کرد

برغبت شدند انس و جنش متابع

فلک با همه کبریا قدر او را

گرش هست رغبت ورش نیست خاضع

زهی گشت قانون فضل و هنر را

اشارات کلی رأی تو جامع

به پیش جنابت چو در پیش قبله

مصلی صفت آسمان گشت راکع

به بیدای فاقه جگر خستگان را

ینابیع جود تو باشد مشارع

چو آهنگ مدحت کند طبع قائل

چو مینو شود وعظ و مدح تو سامع

چو سوسن زبان گرددش جمله اعضا

شود چون بنفشه همه تن مسامع

هنر پرورا نیست ابن یمین را

بجز مکرماتت بدین درد راتع

بجز لطف جان پرورت در حوادث

ندارد ز قهرت فلک هیچ شافع

الا تا ز آغاز و انجام دوران

نباشد کس آگه بجز ذات صانع

چو دوران گردون گردان مبیناد

مبادی دور ترا کس مقاطع

مباد اختری مستقیم از سعادت

ز سمتی که باشد مراد تو راجع