گنجور

 
ابن یمین

نامد الحق اینچنین فیروز کآمد شهریار

رستم از مازندران وز هفت خوان اسفندیار

آتش قهرش چو خاک راه کرده پایمال

دشمنان باد پیما را به تیغ آبدار

اینچنین باشد بلی شاهی که باشد رایتش

بخت و نصرت بر یمین و فتح و دولت بر یسار

قهرمان دین و دولت شهریار شرق و غرب

آفتاب ملک و ملت سایه پروردگار

خسرو گیتی ستان سلطان نظام ملک و دین

آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار

و آنکه زر مغربی از آفتاب رأی او

گر نگیرد گو نه آید بر محکها کم عیار

و آنکه مهر و کین او یارند کرد از خاصیت

دوستانرا تاجدار و دشمنانرا تاج دار

روز رزم ار شیر بیند تیغ آتشبار او

ناخن از بیمش کند در پنجه پنهان گربه وار

همچو شاه اختران بگرفت عالم را چنانک

همچو شاه اختران آمد بخود خنجر گذار

روزگار پیر ازین پس خواهد آسودن ز خود

ز آنکه با بخت جوان او حوالت کرد کار

شاد باش ای شهریار تاجبخش تخت گیر

کاولین فتحست این ز آنها که داری در شمار

چشم حاسد دور باد از روزگار دولتت

کین چنین دولت نبیند تا قیامت روزگار

دولت بوسیدن میمون رکابت را بسی

بر سر راه امید ابن یمین کرد انتظار

چون رسید آنوقت کان دولت بیابد خود نبود

از پریشانی طالع بر مرادش اقتدار

عرضه دارم کز چنان دولت چرا محروم ماند

ز آنکه خود لنگست و اسبی هم ندارد راهوار

تا ز ماه نو بود بر سبز خنگ چرخ زین

تا شتروش روزهای هفته باشد بر قطار

سبز خنگ چرخ بادت زیر زین دوستان

دشمنانت را چو اشتر کرده در بینی مهار