گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - در عزلت و قناعت و بی‌طمعی

 

زین بیش آبروی نریزم برای نان

آتش دهم به روح طبیعی به جای نان

خون جگر خورم نخورم نان ناکسان

در خون جان شوم نشوم آشنای نان

با این پلنگ همتی از سگ بتر بوم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - درستایش اصفهان

 

نکهت حور است یا هوای صفاهان

جبهت جوز است یا لقای صفاهان

دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا

مارد بخت یگانه زای صفاهان

چون زر جوزائی اختران سپهرند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - در موعظه و تجرید و تخلص به مرگ عموی خود

 

سنت عشاق چیست؟ برگ عدم ساختن

گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن

بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن

تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن

گرچه نوای جهان خارج پرده رود

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - در تجرید و عزلت و قناعت و بی‌طمعی و شکایت از روزگار

 

ناگذران دل است نوبت غم داشتن

جبهت آمال را داغ عدم داشتن

صاحب حالت شدن حلهٔ تن سوختن

خارج عادت شدن عدهٔ غم داشتن

سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - در مرثیهٔ قدوة الحکماء کافی‌الدین عم خویش

 

خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن

مردمی در گوهر آدم نخواهی یافتن

روی در دیوار عزلت کن، در هم دم مزن

کاندرین غم‌خانه کس همدم نخواهی یافتن

تا درون چار طاق خیمهٔ پیروزه‌ای

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

 

صبح‌دم چون کله بندد آه دود آسای من

چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من

مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته

تا به من راوق کند مژگان می پالای من

رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - در مدح شروان شاه منوچهر

 

عالم جان خاص توست نوبه فرو کوب هین

گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین

منتظران تواند مانده ترنجی به کف

رخش برون تاز هان، پرده برانداز، هین

کیست ز مردان که نیست تیغ تو را هم نیام؟

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - مطلع دوم

 

غارت دل می‌کنی شرط وفا نیست این

کار من از سایه شد سایه برافکن ببین

وصل ندیده به خواب فرض کنی خوش‌دلی

بر سر خوان تهی کس نکند آفرین

در غمت ای زود سیر تشنهٔ دیرینه‌ام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه

 

کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از این

دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش از این

در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است

کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این

بر امید کشتن اندر پای وصلش زنده‌ام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح پیغمبر اکرم (ص)

 

عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او

دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او

خاصگی دستراست بر در وحدت دل است

اینکه به دست چپ است داغگه ران او

تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح پدر خویش علی نجار

 

سلسلهٔ ابر گشت زلف زره سان او

قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او

پنجهٔ شیران شکست قوت سودای او

جوشن مردان گسست ناوک مژگان او

خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - مطلع دوم

 

لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او

ابلق روز و شب است نامزد ران او

هر که چنین لشکرش نعل در آتش نهاد

نعل بها داد عمر بر سر میدان او

غم که درآید به دل بنگری آسیب آن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم

 

دهر سیه کاسه‌ای است ما همه مهمان او

بی‌نمکی تعبیه است در نمک خوان او

بر سر بازار دهر نقد جفا می‌رود

رسته‌ای ار ننگری رستهٔ خذلان او

دهر چو بی‌توست خاک بر سر سالار او

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - در عزلت و حکمت و موعظه و ریاضت و انتباه و ارشاد

 

ما را دلی است زله خور خوان صبح‌گاه

جانی است خاک جرعهٔ مستان صبح‌گاه

جان شد نهنگ بحرکش از جام نیم شب

دل گشت مور ریزه خور از خوان صبح‌گاه

غربال بیختیم به عمری که یافتیم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶ - در تحقیق و وعظ و ذکر صفای صبح

 

آوازهٔ رحیل شنیدم به صبح‌گاه

با شبروان دواسبه دویدم به صبح‌گاه

با بختیان همت و با پختگان درد

راه هزار ساله بریدم به صبح‌گاه

رستم ز چار آخور سنگین روزگار

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - در عزلت و فقر و قناعت و تجرید

 

در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه

ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه

در داغ دل بسوز و ز مرهم اثر مجوی

با خویشتن بساز و ز هم‌دم نشان مخواه

اندر قمارخانهٔ چرخ و رباط دهر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - در مدح عصمة الدین عمهٔ اخستان

 

ای در حرمت نشان کعبه

درگاه تو را نشان کعبه

ای کمتر خادمان بزمت

بهتر ز مجاوران کعبه

کعبه است درت، نوشته خورشید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان بن منوچهر

 

خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته

یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته

عیسی کده خرگاه او وز دلو یوسف چاه او

در حوت یونس گاه او برسان نوپرداخته

این علت جان بین همی، علت‌زدای عالمی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابوالفتح شروان شاه منوچهر

 

در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته

گردون هزاران نرگسه از سقف مینا ریخته

صبح است گل‌گون تاخته، شمشیر بیرون آخته

بر شب شبیخون ساخته، خونش به عمدا ریخته

کیمخت سبز آسمان، دارد ادیم بی‌کران

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - مطلع دوم

 

ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته

نگذاشت طوفان غمت، خون دلی ناریخته

ای صد یک از عشقت خرد، جان صیدت از یک تا به صد

چشم تو در یک چشم زد، صد خون تنها ریخته

ای ریخته سیل ستم بر جان ما سر تا قدم

[...]

خاقانی
 
 
۱
۱۸۶
۱۸۷
۱۸۸
۱۸۹
۱۹۰
۳۷۳