ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۵
دلم عاشق شدن فرمود و من برحسب فرمانش
در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش
پریشان زلف دلبندی دلم بربود و هر ساعت
پریشان کرد حالم را سر زلف پریشانش
قرار و خواب و شیرینی ز جان و چشم و عیش من
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۶
دی غریوان شدم به سوی وثاق
بر وصال اختیار کرده فراق
دلم اندر هزاهز هجران
روحم اندر کشاکش احراق
طرب از طبع من گسسته وطن
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۷
نهاد دولت جاوید در زمانه قدم
کشید رایت اقبال بر ستاره علم
گرفت عرصه عالم مثال روضه خلد
نمود ساحت گیتی جمال باغ ارم
بقا به صحن جهان بر نوشت نامه مهر
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۸
اگر چه داد سخن در زمانه من دادم
ستاره وار زمانه نمی دهد دادم
زمانه گرچه زمن یافته است روزی داد
چرا به من ندهد آنچه من بدو دادم
رهی نماند زنظم سخن که نسپردم
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۹
مشک است توده توده نهاده بر ارغوان
زلفین حلقه حلقه آن ماه دلستان
زان توده توده، توده مشک آیدم حقیر
زین حلقه حلقه، حلقه تنگ آیدم جهان
چون قطره قطره آب لطیف است عارضش
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۰
معشوقه طرفه طرفه نماید گل از رخان
وز مشک نافه نافه گشاید بر ارغوان
زان طرفه طرفه، طرفه فروشان همه خجل
زین نافه نافه، نافه گشاید همی دهان
خالش چو دانه دانه سپنداست زیر زلف
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۱
ای نموده تیره تیره سلسله بر ارغوان
وی کشیده خیره خیره، غالیه بر گرد آن
هر زمان زان تیره تیره تیره روی ابر و میغ
هر زمان زان خیره خیره خیره بوی مشک وبان
رسته داری رشته رشته زیر گوهر در ناب
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۲
گویی به گرد روی تو آن زلف دلستان
توده شده است عنبر تر گرد گلستان
یا گرد مه، ز مشک نهاده ست دام دل
بر روی دل ربای تو آن زلف دلستان
چون باغ حسن پر گل تو باغبان نداشت
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۳
ای لعل فتنه بر لب چون ناردان تو
اشکم ز حسرت تو چو در دهان تو
از فربهی و لاغری رنج و صبر من
نسبت همی کنند سرین و میان تو
بیگانه وار می کنی از مهر من کنار
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۴
نماز شام چو صحبت بریدم از ماوی
بریده گشت طریق سلامم از سلمی
به عزم ره سه مسافر موافقت کردیم
مه از سپهر و شب از مشرق و من از ماوی
چو بخت بر لب جیحون فکند رخت مرا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در یکتاپرستی و ستایش حضرت خاتم الانبیاء
جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست
خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع دوم
کار من بالا نمیگیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستهٔ بند عنا
میکنم جهدی کزین خضرای خذلان بر پرم
حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا
صبح آخر دیدهای؟ بختم چنان شد پرده در
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار
عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر بیشبها دادمش به شیربها
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد
چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا
خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت چو دید
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)
سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا
تو سر به جیب هوس درکشیدهای به خطا
بر آن سریر سر بیسران به تاج رسید
تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
سر است قیمت این تاج گر سرش داری
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله
طفلی هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا
مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
جهدی بکن که زلزلهٔ صور در رسد
شاه دل تو کرده بود کاخ را رها
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در پند و اندرز و معراج حضرت ختمی مرتبت
ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا
لا در چهار بالش وحدت کشد تو را
جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی
هژده هزار عالم ازین سوی لا رها
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مباهات و نکوهش حسودان
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان، ملک سخنراندن مسلّم شد مرا
مریم بکر معانی را منم روح القدس
عالم ذکر معالی را منم، فرمانروا
شه طًغان عقل را نایب منم، نعم الوکیل
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم الروم عز الدوله قیصر
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
نه روح الله در این دیر است چون شد
چنین دجال فعل این دیر مینا
تنم چون رشتهٔ مریم دوتا است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - این قصیدهٔ را ارتجالا در مدح شروان شاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بنای بند باقلانی سروده است
از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
جان به استقبال شد کای مهد جانها تا کجا
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان
بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - رشید الدین وطوط در مدح خاقانی قصیدهای مشتمل بر سی و یک بیت سرود و برای او فرستاد که اولش این است «ای سپهر قدر را خورشید و ماه وی سریر فضل را دستور و شاه» «افضل الدین بوالفضایل بحر فضل فیلسوف دین فزای کفرکاه» خاقانی در جواب وی گفته است
مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا
فسردگان را همدم چگونه برسازم
فسردگان ز کجا و دم صفا ز کجا
درخت خرما از موم ساختن سهل است
[...]