گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

ای زلف یار من زرهی یا زره گری

یا پیش تیره غمزه دلبر زره وری

هرگز زره ز ره نبرد هیچ خلق را

گر تو زره گری به زره چون زره بری

نشنیده ام که هیچ زره زهره پرورد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷

 

اگر به صورت روی تو آفتابستی

همه بنای شب از روی او خرابستی

ز کبر و عجب زمانی نتابدی بر خلق

گر از جمال تو جزوی در آفتابستی

ور آفتاب خبر داردی زصورت تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸

 

نیسان نسیم باغ معنبر کند همی

کز خاک سوده بیضه عنبر کند همی

باد صبا وزید و هوا و دماغ را

پر عنبرین صبای معنبر کند همی

لاله نشانی از لب جانان دهد همی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

نیکوی بر توست عاشق دیگران بر نیکوی

نیکوی بد خو کند معذوری اندر بدخوی

من که بر تو عاشقم با من نسازی پس مساز

همچنین با نیکوی کت عاشق آمد نیکوی

کار شیران ناید از آهو و بر من عشق تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱

 

گر نه بر آن روی چو دیباستی

عاشقی و عشق نه زیباستی

دیبه اگر روی تو را ماندی

بس دل من عاشق دیباستی

گرنه ز من مهر تو بردی شکیب

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲

 

بهار لاله رخساری نگار سرو بالایی

گل و شمشاد زلفینی مه و خورشید سیمایی

نگار و مه تو را خوانم، بهار و گل تو راگویم

که اینها عالم آرایند و آنها را تو آرایی

به شب با ماه بازم عشق ازیرا ماه رخساری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳

 

زلف به شانه زنی و طره فشانی

بس بود این فتنه را دلیل و نشانی

فتنه برانگیختند طره و زلفت

چون به لب این فتنه را فرو ننشانی

راحت هر تن ز جان بود زچه معنی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴

 

تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی

همه به گوش من آید زلفظ عشق ندی

دلم فدا شد و چشمم ندید روی خلاص

خلاص نیست اسیران عشق را به فدی

ملاحت همه دنیا نگار من دارد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵

 

گر صد یک از جمال تو در مشتریستی

او را زیک جمال تو صد مشتریستی

گر فال مشتری چو تو فرخنده باشدی

صد آفتاب چاکر یک مشتریستی

آن حلقه های زلف تو گویی ز دلبری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶

 

زهی زقد و رخت سرو و لاله را خجلی

به سرو عقل ربایی به لاله دل گسلی

به سرو برگذری سرو را بود خواری

به لاله در نگری لاله را بود خجلی

به باغ اگر نرسد سرو، سرو را عوضی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

گر دل و دلبر مرا دایم به فرمان باشدی

درد عشقم را از او صد گونه درمان باشدی

بند صبر و درد عشق من نگشتی سست و سخت

گرنه دلبر سخت جور و سست پیمان باشدی

گر دلم در بند آن زلف پریشان نیستی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸

 

ای به قامت چو سرو بستانی

قیمت حسن خویش می دانی

نیکویی را به روی معجزه ای

دلبری را به زلف برهانی

در حلاوت برادر شکری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹

 

کرا نیست دل در کف دلبری

نیابد به کام دل از دل، ری

بر از دل به کام دل آن کس برد

که دایم بود در برش دلبری

ولیکن چه درمان که اندر جهان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰

 

روزگار نوبهار آید همی

غمگنان را غمگسار آید همی

وقت شادی و نشاط آید همی

نوبت بوس و کنار آید همی

باغ پر گل گشت و هر ساعت ز ابر

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱

 

مرا دلی است که دعوی کند به عشق همی

چه دل بود که ندارد به عاشقی دعوی

دلم اسیر غم عشق و من اسیر دلم

کسی به جز من اسیر اسیر باشد، نی

اگر چه عشق سر رنج و مایه بلوی است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲

 

ربوده ای زمن ای گل لباس برنایی

تویی که جز دل و جان عزیز نربایی

زمن جز آنکه هوای من است نستانی

به من جز آنکه بلای من است ننمایی

سودا موی مرا تا بدل زدی به بیاض

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱

 

رخ تو ارغوان باغ جان است

غم تو حلقه گوش جهان است

کلاه عشق تو بر فرق عقل است

شراب مهر تو در جام جان است

خیال بی غمی از چشم عالم

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۲

 

دست چمن گرفت سر زلف آن نگار

تا مشکبوی گشت چمن همچو نوبهار

گر زانکه نوبهار ندارد به زیر زلف

پس در چمن به زلف چرا گشت مشکبار

بستان و باغ گاه نظاره به چشم خلق

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۳

 

چو روز برسر خود کرد قیرگون چادر

عروس شب رخ خود را نمود از معجر

ستاره بر فلک نیلگون میانه شب

چنانکه وقت سحرگه بر آب نیلوفر

زحل به سان یکی زنگی نهاده کلاه

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۴

 

تو را خرامش کبک است و کشی طاووس

مثل زنند ز حسنت همی به روم و به روس

همای فاخته مهری، تذرو طوطی لفظ

گرفته دوری سیمرغ و زینت طاووس

ز چهره تو فزون گشته باغ را دیدار

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۱۷۶
۱۷۷
۱۷۸
۱۷۹
۱۸۰
۳۷۳