شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶ - جمع و تفریق
ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی
خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی
فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷ - مزد شبانی
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت
کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸ - مقام انسانی
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است
تا فرو نیارد کس سر به تاج سلطانی
تا به کوی میخانه ایستادهام دربان
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹ - شرم و عفت
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰ - نای شبان
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی
گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱ - وا جوانی
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی
وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی
خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲ - اخگر نهفته
ای دل به ساز عرش اگر گوش میکنی
از ساکنان فرش فراموش میکنی
گر نای زهره بشنوی ای دل به گوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش میکنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳ - غوغا میکنی
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴ - نی محزون
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چهها میبینی
تو هم ای بادیهپیمای محبت چون من
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵ - نفرین
چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶ - دالان بهشت
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان به سان ماه و لغزان به سان ماهی
آمد ز برف مانده بر طُرّه شانهٔ عاج
ماه است و هرگزش نیست پروای بیکلاهی
افسون چشم آبی در سایهروشنِ شب
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷ - ماه هنرپیشه
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹ - جمال بقیت اللهی
سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی
ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی
به لاجورد افق ته کشیده برکه شب
مه و ستاره تپیدن گرفته چون ماهی
صلای رحلت شب داد و طلعت خورشید
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰ - دنیای دل
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
لالهای را که بر او داغ دورنگی پیداست
[...]
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
دل در همه حال تکیهگاه است مرا
در ملک وجود پادشاه است مرا
از فتنهٔ عقل چون به جان میآیم
ممنون دلم خدا گواه است مرا
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
اگر دانی زبان اختران را
شبانه بشنوی راز جهان را
سکوت شب به صد آهنگ خواند
به گوشت قصه های آسمان را
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
بر قلهٔ کهسار، درختی برپاست
بر شاخ درخت، آشیانی پیداست
غم کوه و درخت، زندگانی من است
بر شاخ درخت، مرغکی نغمهسراست
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
سرمایهٔ عیش، صحبت یاران است
دشواری مرگ، دوری ایشان است
چون در دل خاک نیز یاران جمعند
پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
از مرگ نترسم که مددکار من است
در روز پسین مونس و غمخوار من است
اجداد مرا برده به سر منزل خاک
این مرکب خوشخرام رهوار من است