گنجور

 
شهریار

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می‌دانم

که تو از دوری خورشید چه‌ها می‌بینی

تو هم ای بادیه‌پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبارآگینی

باغبان خار ندامت به جگر می‌شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه طوفان‌زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام‌آور فروردینی

شهریارا اگر آیین محبت باشد

جاودان زی که به دنیای بهشت آیینی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۴ - نی محزون به خوانش نوح منوری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۵۴ - نی محزون به خوانش سیدمصطفی شجاعی
غزل شمارهٔ ۱۵۴ - نی محزون به خوانش پریا صفرپور
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال‌الدین اسماعیل

ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی

وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی

شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟

خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی

هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد

[...]

حکیم نزاری

ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی

بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی

همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ

تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی

تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید

[...]

حافظ

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او

که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست

[...]

صائب تبریزی

از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی

که خدابین نشود دیده هر خودبینی

در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار

خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی

سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت

[...]

سلیم تهرانی

کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی

پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی

راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیده‌ست

دو لب او چو زبان قلم از شیرینی

نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه