گنجور

 
شهریار

خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی

ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی

سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است

تا فرو نیارد کس سر به تاج سلطانی

تا به کوی میخانه ایستاده‌ام دربان

همتم نمی‌گیرد شاه را به دربانی

بال همت و عشقم خود به بام عرش افشان

تا فرشته رشک آرد بر مقام انسانی

غیر شربت توفیق ای حکیم دانشمند

نسخه‌ای به قانون نیست در شفای نادانی

تا کران این بازار نقد جان به کف رفتم

شادیش گران دیدم اندهش به ارزانی

هر خرابه خود قصریست یادگار صد خاقان

چون مدائنش بشنو خطبه‌های خاقانی

عقده سرشک ای گل باز کن چو بارانم

چند گو بگیرد دل در هوای بارانی

از غبار امکانت چشمه بقا زاید

گر به اشک شوق ای دل این غبار بنشانی

برشدن ز چاه شب از چراغ ماه آموز

تا به خنده در آفاق گل به دامن افشانی

شمع اشکبارم داد در شب جدایی یاد

با زبان خاموشی شیوه خداخوانی

از حصار گردونم شب دریچه‌ای بگشا

گو رسد به خرگاهت ناله‌های زندانی

گله‌اش به پیرامن زهره‌ام چراند چشم

چند گو در این مرتع نی‌ْزنی و چوپانی

ساحل نجاتی هست ای غریق دریا دل

تا خراج بستانی زین خلیج طوفانی

وقت خواجه ما خوش کز نوای جاویدش

نغمه‌ساز توحید است ارغنون عرفانی

روی مسند حافظ شهریار بی‌مایه

تا کجا بینجامد انحطاط ایرانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۴۸ - مقام انسانی به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حافظ

وقت را غنیمت دان آن قدَر که بتْوانی

حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام‌بخشیِ گردون عمر در عوض دارد

جهد کن که از دولت دادِ عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد

[...]

نظام قاری

وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی

حاصل از حیات جان ایندمست تا دانی

ای که ده جهت داری جامه زمستانی

بر تن خودت کن بار آنقدر که بتوانی

بر نهالی اطلس چون دهی شب آسایش

[...]

جامی

وقت گل می و مطرب دولتیست تا دانی

دولتی چنین دریاب ای به دولت ارزانی

کیش کافران دارد نرگس تو کز مژگان

کرده صد مسلمان را رخنه در مسلمانی

در جفا کمر بستی عهد مهر بشکستی

[...]

شیخ بهایی

ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

ای که در ره عرفان مستمند برهانی

ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی

سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی

آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی

مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه