خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است
تا فرو نیارد کس سر به تاج سلطانی
تا به کوی میخانه ایستادهام دربان
همتم نمیگیرد شاه را به دربانی
بال همت و عشقم خود به بام عرش افشان
تا فرشته رشک آرد بر مقام انسانی
غیر شربت توفیق ای حکیم دانشمند
نسخهای به قانون نیست در شفای نادانی
تا کران این بازار نقد جان به کف رفتم
شادیش گران دیدم اندهش به ارزانی
هر خرابه خود قصریست یادگار صد خاقان
چون مدائنش بشنو خطبههای خاقانی
عقده سرشک ای گل باز کن چو بارانم
چند گو بگیرد دل در هوای بارانی
از غبار امکانت چشمه بقا زاید
گر به اشک شوق ای دل این غبار بنشانی
برشدن ز چاه شب از چراغ ماه آموز
تا به خنده در آفاق گل به دامن افشانی
شمع اشکبارم داد در شب جدایی یاد
با زبان خاموشی شیوه خداخوانی
از حصار گردونم شب دریچهای بگشا
گو رسد به خرگاهت نالههای زندانی
گلهاش به پیرامن زهرهام چراند چشم
چند گو در این مرتع نیْزنی و چوپانی
ساحل نجاتی هست ای غریق دریا دل
تا خراج بستانی زین خلیج طوفانی
وقت خواجه ما خوش کز نوای جاویدش
نغمهساز توحید است ارغنون عرفانی
روی مسند حافظ شهریار بیمایه
تا کجا بینجامد انحطاط ایرانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به جستجوی روشنایی و الهام از نور معنوی اشاره دارد. شاعر درخواست میکند که وجودش روشن شود و از سرچشمه علم و معرفت بهرهمند گردد. خبر از اهمیت سرفرازی و تولد جاودانگی در کلاه درویشی میدهد، و تأکید میکند که مقام انسانی فراتر از سلطنتهاست. شاعر در میخانهای ایستاده و هدفش دربانی برای شاه نیست، بلکه تمایل دارد به ارتفاعات عشق و معنویت برسد. او به نادانی و جستجوی حقیقت میپردازد و به بازار زندگی اشاره میکند که در آن شادابی و اندوه به هم آمیختهاند.
شاعر به خرابهها و یادگارهای تاریخی اشاره کرده و حسرت جدایی و غم را بیان میکند. همچنین بر نقش امید و نجات در زندگی تأکید میکند و میگوید که اگر دلش با اشک پر شود، میتواند بر غبار امکانات غلبه کند. اشاراتی به عدم انحطاط فرهنگی و نیاز به بازسازی هویت ایرانی در پایان شعر وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای چراغ روحانی، تنهاییام را روشن کن. تو که مانند چشمهای، چشم و دلم را به نور میآوری.
هوش مصنوعی: سرفرازی و عزت ابدی در زندگی زاهدانه و ساده است، به طوری که هیچکس نمیتواند سرش را به خاطر مقام و ثروت سلطنتی پایین بیاورد.
هوش مصنوعی: من تا اکنون در کوچه میخانه ایستادهام و در برابر پروردگارم، حرمت و ارادت من را نمیپذیرد و نمیتواند به مقام او دست یابد.
هوش مصنوعی: عشق و بلندپروازی من مرا به عرش آسمانها میرساند، تا جایی که فرشتگان به نیکو بودن مقام انسانی حسادت کنند.
هوش مصنوعی: بجز شربت توفیق، که به معنای موفقیت و پیروزی است، هیچ نسخهای از علم و دانش نمیتواند در درمان نادانی مؤثر باشد.
هوش مصنوعی: من به دل دلخواه و با جان خود به این بازار آمدهام و شادیهایش را با بهای سنگین یافتهام، در حالی که غمها را ارزانتر از آنچه که تصور میشد، مشاهده کردهام.
هوش مصنوعی: هر ویرانه خود داستانی دارد و نشانهای از تاریخ بزرگانی مانند خاقانهاست. اگر به شنیدن روایتهای خاقانی بپردازیم، به عظمت و شگفتی آن دوران پی خواهیم برد.
هوش مصنوعی: ای گل، چهرهات را از غم و کینه باز کن؛ من مانند باران هستم. بگذار دل در هوای بارانی، آرام گیرد و آرامش بیابد.
هوش مصنوعی: اگر بر اثر شوق و عشق، غبار مشکلات و موانع را از دل بر داری، میتوانی زندگی جاودان را به دست آوری.
هوش مصنوعی: از تاریکی شب به کمک نور ماه برآی، تا با شادی و سروری در دنیا مثل گل خوشبو خود را بپاشی.
هوش مصنوعی: در شب جدایی، اشکهای من مانند شمعی میسوزند و با سکوت خود، یاد محبوب را زنده نگه میدارم، به شیوهای معنوی و از روی عشق.
هوش مصنوعی: از محدودیتهای دنیای خودم، شب در بستهای را باز کن تا نالههای من به گوش تو برسد.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر از کسی میخواهد که در دشت او (که به نوعی نماد زندگی یا احساسات اوست) به چریدن و گشت و گذار نپردازد و به چیزهای دیگر توجه کند. او به فرد یادآوری میکند که نباید در این مکان زیبا و سرسبز، بیملاحظه و با چشمهای ناامید به سوی دیگران نگریست. این سخن نشان دهندهی اهمیت سادگی و رهایی از معضلات و دغدغههاست.
هوش مصنوعی: ای غریق دریا دل، بدان که ساحل نجاتی وجود دارد. برای رسیدن به آرامش، باید تلاش کنی و از این خلیج طوفانی عبور کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که وجود شریف او وجود دارد، صدای جاودانش مایهی دلنوازی و خلسههای عرفانی است و دل را به یاد یکتایی میآورد.
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه حافظ، شاعر بزرگ، تا چه اندازه میتواند افت و زوال فرهنگ ایرانی را در وضعیت فعلی نشان دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
وقت را غنیمت دان آن قدَر که بتْوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کامبخشیِ گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت دادِ عیش بستانی
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
[...]
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات جان ایندمست تا دانی
ای که ده جهت داری جامه زمستانی
بر تن خودت کن بار آنقدر که بتوانی
بر نهالی اطلس چون دهی شب آسایش
[...]
وقت گل می و مطرب دولتیست تا دانی
دولتی چنین دریاب ای به دولت ارزانی
کیش کافران دارد نرگس تو کز مژگان
کرده صد مسلمان را رخنه در مسلمانی
در جفا کمر بستی عهد مهر بشکستی
[...]
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
[...]
ای که در ره عرفان مستمند برهانی
ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی
سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی
آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی
مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.