گنجور

 
شهریار

شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی

لرزان به سان ماه و لغزان به سان ماهی

آمد ز برف مانده بر طُرّه شانهٔ عاج

ماه است و هرگزش نیست پروای بی‌کلاهی

افسون چشم آبی در سایه‌روشنِ شب

با عشوه موج می‌زد چون چشمه در سیاهی

زان چشمِ آهوانه اشکم هنوز حلقه است

کی در نگاه آهوست آن حُجب و بی‌گناهی

سروم سرِ نوازش در پیش و من به حیرت

کز بخت سرکشم چیست این پایه سر به راهی

رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها

آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی

دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم

آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی

دردانه‌ام به دامن غلتید و اشکم از شوق

لرزید چون ستاره کز باد صبحگاهی

آه از شب جدایی کز تاب اشک حرمان

جانم به شعله می‌سوخت چون شمع در تباهی

یاقوت سرخ بودم بر قاف عشق و همت

آوخ که زهر هجرم بخشید رنگ کاهی

بیداد غمزه‌اش را پشت لب و بناگوش

آورده خط به مهر دیوان دادخواهی

کز لطف گاه‌گاهم طالع خجسته دارد

پیوسته باد یارب این لطف گاه‌گاهی

چون شهد شرم و شوقش می‌خواستم مکیدن

مهر عقیق لب داد بر عصمتش گواهی

ناگه جمال توحید وانگه چراغ توفیق

الواح دیده شستند اشباح اشتباهی

افسون عشق باد و انفاس عشقبازان

باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی

عکس جمال وحدت در خود به چشم من بین

آیینه‌ام لطیف است ای جلوهٔ الهی

ماییم و شهریارا اقلیم عشق آری

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۶ - دالان بهشت به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حافظ

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

[...]

فیض کاشانی

در طلعت تو پیدا انوار پادشاهی

در غیبت تو پنهان صد حکمت الهی

حافظ که خوب گفتست این هشت بیت اینجا

مانا که آمدست آن در وصف تو کماهی

«کلک تو بارک اللّه بر ملک دین گشاده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
غروی اصفهانی

در کوی عشق کوهی کمتر بود ز کاهی

جز عاشقان نیابند این نکته را کماهی

گر ابر، تیر بارد شوریده سر نخارد

کاندیشه کس ندارد از رحمت الهی

پای از طلب کشیدن آئین عاشقی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه