گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

هر گه بخاطرم تو پریوش گذر کنی

ملک وجود من همه زیر و زبر کنی

آن لعبتی که دیده ببندم چو از رخت

خود را میان خلوت دل جلوه گر کنی

آن دلبری که بیشترت جان فدا کنند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

روی تو هست موسی و چشم تو سامری

کاندل برد بمعجزه و این بساحری

پیش رخ تو ای مه بی مهر مهر را

باشد همان بها که بر مهر مشتری

ما را نمود زلف تو تسخیر ای عجب

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

به بندگان نکنی لطف چون تو از یاری

چگونه لطف خداوند را طمع داری

به بنده لطف کن و لطف حق طلب ورنه

مجوی حاصل اگر دانه ئی نمی کاری

طمع مدار که غیری تو را شود غمخوار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

برو بجو ز عمل مونسی و داد رسی

که مونست نبود جز عمل بگور کسی

عروس دهر گرت یار شد تو غره مشو

که دیده همچو تو داماد این عجوزه بسی

نفس نفس گذرد عمر و سال گردد و مه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

گفت دانا پدری با پسر از آگاهی

آن بیابی که برای دگران میخواهی

راست رو باش چو ماهی که خوری آب زلال

نه چو خرچنگ خوری آب گل از کجراهی

آخر کار اگر چاره نباشد جز مرک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

تو مرغ گلشن قدسی نه در خور قفسی

قفس‌شکن که به گلزار قدس بازرسی

تو را که بر سر طوبی است آشیان آخر

در این چمن ز چه پابست مشت خاروخسی

اگر شه زمنی یا گدای گوشه‌نشین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

قاصد کویش دلا تا نالهٔ شبگیر کردی

دست در گیسوی مشگینش بدین تدبیر کردی

بعد عمری صبح و صلش گشت طالع می‌ندانم

در کدامین شب تو ای آه سحر تاثیر کردی

خسروا خیل غمم در ملک دل بهر چه تازی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

دمی که پرده ز رخسار خود براندازی

ز روی خود مه و خورشید را خجل‌سازی

بپردهٔی و دل از کف بری چه خواهی کرد

دمی که پرده ز رخسار خود براندازی

نه خون دل خورم‌ام روز با خیال لبت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

چوبدید خویشتن را همه حسن و دلربائی

به هزار رنگ پوشید لباس خودنمائی

بنمود خویشتن را بخود و ز فرط خوبی

دل خود ربود از کف بنگر بدلربائی

عجب از کمند زلفش که برای عالمی شد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

چه غم که رفت ز من در ره تو جان و تنی

فدای همچو توئی صدهزار همچو منی

رخت گلست و قدت سرو و طره‌ات سنبل

نیافریده از این خوبتر خدا چمنی

هر آنکه زلف سیه دید بر عذاز تو گفت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

تا در ره مقصود به تشویش نیفتی

از قافله باید که پس و پیش نیفتی

آزاد توانی شدن از دام دو گیتی

زنهار به دام هوس خویش نیفتی

افتادنت از بام فلک غصه ندارد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

منه به زمرهٔ انعام نام انسانی

که برتر از ملک‌ آمد مقام انسانی

به چشمهٔ حیوان ننگرد بچشم طمع

دو جرعه هرکه بنوشد ز جام انسانی

زهی مرام مقدس که مسلک رسل است

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

غنچه را نیست جز این علت خونین جگری

که کند پردهٔ آن پاره نسیم سحری

ایکه از عیب کسان پرده دری در خود بین

آن چه عیب است که باشد بتر از پرده‌دری

گر زنی لاف هنر عیب کسان کمتر جوی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

چه باک خار وجودم شد ار فنای گلی

زهی شرافت خاری که شد فدای گلی

به شاخسار جنان بود آشیانهٔ من

مرا در این چمن آورد مدعای گلی

چه جای نغمه در این بوستان پرخس و خار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

اگر که لقمه ربایی ز خوان خاموشی

چو لقمه خویش کنی در دهان خاموشی

جهان و هرچه در آنهست حرف خواهی دید

مقام گیری اگر در جهان خاموشی

مکان بکنج خموشی گزین که بتوانی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - ساقی‌نامه

 

بیا ساقی ای رشگ حور بهشت

که رشگ بهشتست گلزار و کشت

در این فصل می‌خوردن از دست تو

خوش است ایدل خسته پا بست تو

بیا ساقی ای راحت جان من

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - بسمه تعالی شانه

 

ای همه هستی همه هستی توئی

غیر تو کو تا که درآید دوئی

صورت و معنی صفت و ذات تست

نفی که سازم همه اثبات تست

ذات تو را نیست دوئی باصفات

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - ارسال رسل

 

زان همه ارسال رسل در سبق

تربیت نوع بشر خواست حق

کرد عبادات و ریاضات فرض

تا فلکی وصف شوند اهل ارض

نفس بهیمی ملکی خو شود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - ستایش

 

سعی بزرگان و مهان یاد باد

روح سلاطین جهان شاد باد

فخر بشر حیدر دلدل سوار

گفت چنین در کلمات قصار

کانکه جسور است بسلطان عهد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - سبب نظم کتاب

 

گر طلبی علت نظم کتاب

گویمت این نکته ز روی صواب

آنچه مرا در نظر آید همی

این بود و بس که اگر آدمی

خدمتی از نوع کند اختیار

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۴۷۱
۶۴۷۲
۶۴۷۳
۶۴۷۴
۶۴۷۵
۶۵۳۱