چه غم که رفت ز من در ره تو جان و تنی
فدای همچو توئی صدهزار همچو منی
رخت گلست و قدت سرو و طرهات سنبل
نیافریده از این خوبتر خدا چمنی
هر آنکه زلف سیه دید بر عذاز تو گفت
بروی تخت سلیمان نشسته اهرمنی
چه حاجتم به ختا و ختن که طرهٔ تو
پدید کرده ز هر سوختائی و ختنی
برون ز کوی تو حال دل مرا داند
غریب در بدر دور مانده از وطنی
بزیر تیغ تو عریان شوند مشتاقان
بجای آنکه بپوشند خویش را کفنی
به شهر عشق بهر کوچه بگذرم بینم
به ره فتاده سری یا به خون طپیده تنی
تهی ز عشق سری نیست زانکه مینگرم
بدست هرکسی از زلف دلبری رسنی
بعشقبازی از آن دل نهاده است صغیر
که به ز عشق ندیده است در زمانه فنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و شوق خود به معشوق سخن میگوید و به زیباییهای او اشاره میکند. او از فدای جان و تن خود به خاطر معشوق میگوید و زیبایی او را با گل، سرو و سنبل مقایسه میکند. شاعر احساس میکند هیچ چیز به زیبایی معشوق نمیرسد و هر آن که به زلف و زیبایی او چشم میدوزد، او را در جایگاهی والا میبیند. او همچنین به درد و غم فاصله از معشوق اشاره میکند و میگوید عشق باعث میشود کسانی که عاشق هستند، خود را عریان و در معرض خطر قرار دهند. در نهایت، شاعر به رفت و آمد در کوچههای عشق و سرگردانی خود اشاره کرده و میگوید که هیچکس بدون عشق نمیتواند زندگی کند. این اشعار عواطف عمیق و تجربیات عاشقانه را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: چه غمی دارد اگر جان و تن من در راه تو گذاشته شود، زیرا فدای کسی همچون تو میکنم، که ارزش صد هزار نفر مانند من را دارد.
هوش مصنوعی: لباس تو شبیه گل است و قامتت مثل سرو، و موهای تو مانند سنبل است. خداوند هیچ چیز زیباتر از این را در طبیعت خلق نکرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که زلف سیاه تو را ببیند، بر این باور است که تو بر تخت سلیمان نشستهای و همچون یک موجود شگفتانگیز و جادویی به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: نیاز من به سرزمینهای دور و مکانهای خاصی که در شعر به آنها اشاره شده، وجود ندارد؛ زیرا زیبایی و جذابیت موهای تو از هر چیز دیگری برایم ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: خارج از محله تو، هیچ کس حال دل مرا نمیداند؛ من غریب و دور از وطن خودم ماندهام.
هوش مصنوعی: عاشقان به جای اینکه خود را بپوشانند، با دیدن تیغ تو به شکل عریان در میآیند.
هوش مصنوعی: در شهر عشق، وقتی در کوچهها قدم میزنم، میبینم که یا سر یکی در راه افتاده یا بدنی به خون آغشته شده است.
هوش مصنوعی: هیچ کس بدون عشق سر و سامان ندارد، زیرا میبینم هر کسی از زلف دلبرش، رشتهای به دست دارد که او را به عشق متصل کرده است.
هوش مصنوعی: دهنده عشق، دل کوچک را برای بازی عشق آماده کرده است، زیرا او در دنیا چیز دیگری جز عشق را تجربه نکرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی
ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی
به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی
به موکب اندر گویی که سرو در چمنی
ز عاشقان منم اندر جهان که آن تو ام
[...]
دلم به عشق بتی را همیکند شمنی
که بر بتان به نکوئی کند همیشه منی
بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند
کند به تبّت و قرقیز کاروان شکنی
شکست قیمت مشک و گل و سمن به سه چیز
[...]
گمان مبر که ز بیعیبی عمادست آن
که هجو او نکنم یا ز عجز و کم سخنی
مدیح گفت هجا کرده من بسم به عماد
برای من که هجا را بود هجا نکنی
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
[...]
شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی
من اعتماد ندارم که عهد می شکنی
به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش
چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی
چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.