گنجور

 
صغیر اصفهانی

تو مرغ گلشن قدسی نه در خور قفسی

قفس‌شکن که به گلزار قدس بازرسی

تو را که بر سر طوبی است آشیان آخر

در این چمن ز چه پابست مشت خاروخسی

اگر شه زمنی یا گدای گوشه‌نشین

دمی که مرگ درآید نگویدت چه کسی

ز پادشاه توانا به وقت لهو و لعب

نترسی و متزلزل ز ناتوان عسسی

رسید مرکب چوب و ز تازیانهٔ آز

تو روز و شب به تکاپو چو تندرو فرسی

صغیر در پی لذات دنیوی تا کی

همی دو دست به سر میزنی مگر مگسی

 
 
 
ناصرخسرو

اگر ز گردش جافی فلک همی‌ترسی

چنین به سان ستوران چرا همی‌خفسی؟

وگر حذر نکند سود با سفاهت او

چنین ز نیک و بد او چرا همی‌ترسی؟

چرا که باز نداری چو مردمان به هوش

[...]

حمیدالدین بلخی

مباش ممتحن زاد و بوم خود زخسی

اسیر خاک عطلت مشو ز کم هوسی

که در زمین غریبی و در سرای کسان

پدید گردد بر مرد ناکسی و کسی

که بیرفیق و حریفی نمانی از عالم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
مولانا

یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی

فلست املک صبر نوبةالکاس

و تابع‌الطاس مملوا بلا مهل

فان صحوت فهذا نوبة الیاس

و دوام السکر من کأس البقا مددا

[...]

سعدی

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی

که یاد ناورد از من به سال‌ها نفسی

به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند

به دست جور و جفا گوشمال داده بسی

دلم ببرد و به جان زینهار می‌ندهد

[...]

همام تبریزی

در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی

مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی

وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار

که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی

همی‌روم ز پی کاروان فقر مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه