گنجور

 
صغیر اصفهانی

غنچه را نیست جز این علت خونین جگری

که کند پردهٔ آن پاره نسیم سحری

ایکه از عیب کسان پرده دری در خود بین

آن چه عیب است که باشد بتر از پرده‌دری

گر زنی لاف هنر عیب کسان کمتر جوی

عیب‌جوئی نبود شیوهٔ مرد هنری

گذر ما همه بر ساعد و دست و سر و پاست

ما بخود باز نیائیم ببین خیره‌سری

نوح را زمزمه این بود بوقت مردن

طول‌ آمال چرا عمر بدین مختصری

بیبخر ها خبر از غیب دهند این عجب است

که خبرها همه پیدا شود از بی‌خبری

مفلس ایمن بود از صدمهٔ ارباب طمع

نخل آسوده ز سنگست گه بی‌ثمری

میدهد پند همی کیفیت قارونم

که بکن خاک بفرق غم بی‌سیم و زری

گر بماند اثر نیک صغیر از تو نکوست

ور نه باشد اثر بد بتر از بی‌اثری