پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
عاقل از کار بزرگی طلبید
تکیه بر بیهده گفتار نداشت
آب نوشید چو نوشابه نیافت
دِرَم آورد چو دینار نداشت
بارِ تقدیر به آسانی برد
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴
ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت
ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت
روشن ضمیر آنکه ازین خوان گونه گون
قسمت همای وار به جز استخوان نداشت
سرمست پر گشود و سبکسار برپرید
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵
دل اگر توشه و توانی داشت
در ره عقل کاروانی داشت
دیده گر دفتر قضا میخواند
ز سیه کاریش امانی داشت
رهزن نفس را شناخته بود
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد
بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد
ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار
دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد
ماه چون شب شود، از جای به جایی حیران
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند
ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست
که نکردیم حساب کم و بسیاری چند
زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸
سر و عقل گر خدمت جان کنند
بسی کار دشوار کآسان کنند
بکاهند گر دیده و دل ز آز
بسا نرخها را که ارزان کنند
چو اوضاع گیتی خیال است و خواب
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود
گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود
ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی
معمورهٔ دلست که ویران نمیشود
درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰
دانی که را سزد صفت پاکی:
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دزدند خود پرستی و خودکامی
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱
هفتهها کردیم ماه و سالها کردیم پار
نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲
کارها بود در این کارگه اخضر
لیک دوک تو نگردید ازین بهتر
سر این رشته گرفتی و ندانستی
که هریمنش گرفتست سر دیگر
موجها کرده مکان در لب این دریا
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳
ای سیه مار جهان را شده افسونگر
نرهد مار فسای از بد مار آخر
نیش این مار هر آنکس که خورد میرد
و آنکه او مرد کجا زنده شود دیگر
بنه این کیسه و این مهره افسون را
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴
ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش
دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
نفس دیویست فریبنده از او بگریز
سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵
ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ
دور از تو همرهان تو صد فرسنگ
در راه راست، کج چه روی چندین
رفتار راست کن، تو نهای خرچنگ
رخسار خویش را نکنی روشن
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶
در خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام
ره دیو لاخ و قافله بی مقصد و مرام
گر عاقلی، چرا بردت توسن هوی
ور مردمی، چگونه شدستی به دیو رام
کس را نماند از تک این خنگ بادپای
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷
نخواست هیچ خردمند وام از ایام
که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام
به چشم عقل درین رهگذار تیره ببین
که گستراند قضا و قدر به راه تو دام
هزار بار بلغزاندت به هر قدمی
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸
نفس گفتست بسی ژاژ و بسی مبهم
به کز این پس کندش نطق خرد ابکم
ره پر پیچ و خم آز چو بگرفتی
روی درهم مکش ار کار تو شد درهم
خشک شد زمزم پاکیزهٔ جان ناگه
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹
تا ببازار جهان سوداگریم
گاه سود و گه زیان می آوریم
گر نکو بازارگانیم از چه روی
هرگز این سود و زیانرا نشمریم
جان زبون گشته است و در بند تنیم
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰
بد منشانند زیر گنبد گردان
از بدشان چهر جان پاک بگردان
پای بسی را شکستهاند به نیرنگ
دست بسی را ببستهاند به دستان
تا خر لنگی فتادهاست ز سستی
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱
حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان
عیب خود را مکن ایدوست ز خود پنهان
وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه
جفت باطل نشود هیچ حقیقت دان
هیچگه نیست ره و رسم خردمندی
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲
دزد تو شد این زمانهٔ ریمن
آن به که نگردیش به پیرامن
گر برتریت دهد فروتن شو
ور ایمنیت دهد مشو ایمن
کشته است هماره خنجر گیتی
[...]