گنجور

 
فرخی یزدی

آنچه را با کارگر سرمایه‌داری می‌کند

با کبوتر پنجه باز شکاری می‌کند

می‌برد از دست‌رنجش گنج اگر سرمایه‌دار

بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می‌کند؟

سال و مه در انتظار قرص نان شب تا به صبح

دیده زارع چرا اخترشماری می‌کند؟

تا به کی، ارباب یارب بر خلاف بندگی

چون خدایان بر دهاقین کردگاری می‌کند؟

خاکپای آن تهیدستم که در اقلیم فقر

بی‌نگین و تاج و افسر، شهر یاری می‌کند

بر لب دریاچه‌های پارک، ای مالک مخند

بین چسان از گریه دهقان آبیاری می‌کند!

نیش‌های نامه طوفان به قلب خائنین

راست پنداری که کار زخم کاری می‌کند

نوک کلک حق‌نویس تیز و تند فرخی

با طرفداران خارج ذوالفقاری می‌کند