گر یوسفِ من جلوه چنین خوب نماید
خون در دلِ نوباوهٔ یعقوب نماید
خونریزیِ ضحّاک در این مُلک فزون گشت
کو کاوه که چرمی به سرِ چوب نماید
مَپْسَند خدایا که سر و افسرِ جم را
با پای ستم دیو، لگدکوب نماید
کو دست توانا که به گلزارِ تمدن
هر خار و خسی ریخته جاروب نماید
ای شَحنه بکش دست ز مردم که در این شهر
غیر از تو کسی نیست که آشوب نماید
سلطانِ حقیقی بود آن کس که توانست
خود را به برِ جامعه محبوب نماید
هر کس نکند تکیه بر افکارِ عمومی
او را خطرِ حادثه مغلوب نماید
بر فرخی آورد فشار آنچه مَصائِب
او را نتوانست که مرعوب نماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.