گنجور

 
فرخی یزدی

رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد

یا آنکه ز جان‌بازی اندیشه نباید کرد

سودی نبری از عشق گر جرأت شیرت نیست

آسوده گذر هرگز زین پیشه نباید کرد

گر آبِ رَزَت باید ای مالکِ بی‌انصاف

خون دل دهقان را در شیشه نباید کرد

در سایه استبداد پژمرده شد آزادی

این گلبن نورس را بی‌ریشه نباید کرد

با داس و چکش کن محو، این خسروی ایوان را

چون کوهکنی هر روز با تیشه نباید کرد