گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

خرم دل آنکس که ز خود آگاه است

نفیش سوی اثبات دلیل راه است

بر هرچه نظر کند خدا بیند و بس

این معنی لااله الا الله است

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

از خلقت ما خلق که‌ امر ازلی است

مقصود خدا چهارده نور جلی است

وان چار محمد دو حسن یک موسی

زهر او حسین و جعفر و چار علی است

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

در خوش چو بر مغز رسیدم از پوست

گفتم بود این مقام جای من و دوست

چون نیک نظر نمودم از دیدهٔ دل

دیدم بمیان منی نباشد همه اوست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

افلاک نه مست ماست مست دگری است

وین خاک نه پست ماست پست دگریست

زان کارگره خورد بدست من و تو

تا کشف شود که کار دست دگریست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

هرکس ز محبان شهنشاه ولی است

ز اصحاب یمین بحکم برهان جلیست

باشد علی و یمین مطابق بعدد

اصحاب یمین محقق اصحاب علیست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

در کعبه و در کنشت موجود علی است

عالم همه طالبند و مقصود علیست

نیک ار نگری حقیقت اشیا را

ز آئینهٔ کاینات مشهود علیست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

در مخزن لایموت دردانه علیست

در کون و مکان‌ امیر فرزانه علیست

در کعبه ظهور کرد تا بر همه کس

معلوم شود که صاحبِ خانه علیست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

بی اهل دلی مرا سربستان نیست

میلم به کنار لاله و ریحان نیست

با بودن اهل حال اندر نظرم

فرقی به میان گلشن و زندان نیست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

از ذات خداوند کسی آگه نیست

بر کنه کمال او خرد را ره نیست

فرمود علی ز آنچه آری بتمیز

مخلوق خیال تست آن الله نیست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

ای آنکه ز علم تو برون هستی نیست

محو از نظرات بلندی و پستی نیست

در ملک وجود از ازل تا به ابد

جز دست تو ایدست خدا دستی نیست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

ای سجده‌گه اهل وفا ابرویت

وی قبله جان حق‌پرستان کویت

هرسو که کنم روی و بهرجا که روم

باشد به خدا روی دل من سویت

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

چندت بطریق ناصوابست بسیچ

اینقدر ببحث جبر و تفویض مپیچ

از حادث و از قدیم کم گوهستی

حق است و تجلیات حق دیگر هیچ

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

عشق من دلسوخته و حسن تو شوخ

شد باعث حیرانی صبیان و شیوخ

من ساخته‌ام قصه مجنون متروک

تو کرده‌ای افسانه لیلی منسوخ

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

هر قدر برای تو میسر گردد

آن کن دل زاری از تو بهتر گردد

ور شاد نمی‌کنی دلی را زنهار

مگذار دلی از تو مکدر گردد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

هر دل که اسیر عشق دلبر گردد

هر دم گذرد غمش فزونتر گردد

هر غم بزمانه کاهد‌ اما غم عشق

هر روز فزون ز روز دیگر گردد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

دانی ز چه عید باستان می‌خندد

بر روی جهانیان جهان می‌خندد

بنشسته علی جای نبی در نوروز

زین مژده زمین و آسمان می‌خندد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

آن استر بارکش که خود باری برد

وان اشتر بی‌زبان که خودخاری خورد

صد ره به از آدمی که از مادر خویش

زاد آدم و ظالم شد و چون ماری مرد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

خود بد بود آنکس که بدم نام برد

خود نیک بود هر آنکه نیکم شمرد

از صاف دلی من بمثل آینه‌ام

در آینه هرکه روی خود می‌نگرد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

خورشید که عالمی مزین دارد

دانی چه بیان با تو و با من دارد

گوید که شوید روشنی بخش کسان

تا چون منتان خدای روشن دارد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

امروز که هرکه حال زاری دارد

بر پای دلش ز غصه خاری دارد

روز کمک است هر قدر بتوانی

دریاب که هر گلی بهاری دارد

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۴۰۴
۶۴۰۵
۶۴۰۶
۶۴۰۷
۶۴۰۸
۶۴۵۴