گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

خود شنیدی حدیث اشرف خر

که مثل شد به گرد کردن زر

بود تاتار زاده‌ای نادان

پور تیمورتاش بن چوپان

نه کیاست نه مردمی نه شرف

نام خود ساخته ملک اشرف

پس مرگ حسن برادر خویش

پادشه گشت اشرف بد کیش

آذر آبادگان مسخر داشت

در دل اندیشه‌های بیمر داشت

از دنائت به گنج شد طالب

طمع زربه طبع شد غالب

ز ستم‌، کار خلق یکسره کرد

هرکجا بود زر مصادره کرد

هرکه زر داشت زار شدکارش

گشت رخ زرد همچو دینارش

آن که زرخرده‌ای به دامان داشت

روی مانند غنچه پنهان داشت

وانکه دانگی بدست آوردی

همچو گل در شکم نهان کردی

زان فقیران کسی که دیده شدی

شکمش همچو گل دریده شدی

همچو گل هر که در میان زر داشت

شکمش بردرید و زر برداشت

در درازای ده دوازده سال

گنج‌ها آکنید از زر و مال

زر پیاپی بدست آوردی

نه به کس دادی و نه خود خوردی

ظلم اشرف ز حد و مر بگذشت

عملش در زمانه شایع گشت

همه همسایگان شدند آگاه

که رعیت بری بود از شاه

میر قپچاق بود جانی بیک

تاجداری بزرگ و خانی نیک

حمله‌ور شد به آذرآبادان

گشت غالب بر اشرف نادان

شد گرفتار و کشته شد اشرف

جانش از تن برفت و گنج از کف

شد به وزر و وبال آغشته

هم به بخل و خری مثل گشته

هفتصد بد به سال و پنجه و هشت

کاشرف خر اسیر ترکان گشت

مثلی گشت کار اشرف خر

او مظالم ببرد و ترکان زر