گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

بود جمع اندرو هزاران خیر

پس مرگ یزید نامه‌سیاه

گشت صافی جهان به عبدالله

منقرض گشته دولت علوی

متزلزل حکومت اموی

بود در زیر حکم و فرمانش

از در مصر تا خراسانش

لیک با آن‌همه جلالت وفر

بود مردی بخیل و تنگ‌نظر

گشت روزی مکدر از اصحاب

بر سر انجمن نمود عتاب

کفت خوردید جمله تمر مرا

لیک عاصی شدید امر مرا

چون بدیدند بخل و امساکش

بکشیدند سر ز فتراکش

شد تنش‌ تیر طعنه را آماج

گشت مقتول لشکر حجاج

شه که خرماش را شمار بود

لاجرم نزد خلق خوار بود

شاه را رادی و سخا باید

تا که محبوب شیخ و شاب آید

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]