گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

آسمان‌ها ز دل برپا شد

وانجم از عدل عالم‌آرا شد

وین سرادق که بی‌حسابستی

عدل اگر نیستی خرابستی

عدل اگر از میان برافتادی

اختران یک به دیگر افتادی

عدل همچون به دایره نقط است

هر طرف‌ ظلم‌ و عدل‌ در وسط است

مثلست آن که مهتربطحا

گفت‌: خیر الامور اوسطها

هرکه داند شناخت حد وسط

نکند خود به هیچ کار غلط

عقل شاگرد و اوستاد عدلست

هرکه او عادلست با عقلست

همه استمگران جهولانند

ظالمان‌، جاهلان و غولانند

دیوکآمد به بدتری شهره

بوده مردی ز عقل بی‌بهره

جاهلانند از دوسر ساقط

گه مفرّط شوند و گه مفرط

گوئیش رو که افتی از سر بام

پس رود تا فتد ازآن سر بام

جهل با ظلم خوش درآمیزد

دشمنی‌ ها ازین میان خیزد

راستان مردم میانه‌روند

ظالمان فرقهٔ کرانه‌ روند

عقل خود از قیاس عدل بود

عقل بهر شناس عدل بود

عاقلان عادلند در دنیا

به دو لفظ اندرست یک معنا

جاهلان ظالمند یا مظلوم

مترادف بود جهول و ظلوم