فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۵
چو دارا ز پیش سکندر برفت
به هر سو سواران فرستاد تفت
از ایران سران و مهان را بخواند
درم داد و روزی دهان را بخواند
سر ماه را لشکر آباد کرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۶
سکندر چو از کارش آگاه شد
که دارا به تخت افسر ماه شد
سپه برگرفت از عراق و براند
به رومی همی نام یزدان بخواند
سپه را میان و کرانه نبود
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۷
دبیر جهاندیده را پیش خواند
بیاورد نزدیک گاهش نشاند
یکی نامه بنوشت با داغ و درد
دو دیده پر از خون و رخ لاژورد
ز دارای داراب بن اردشیر
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۸
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
ز کار جهان در شگفتی بماند
سرانجام گفت این ز کشتن بتر
که من پیش رومی ببندم کمر
ستودان مرا بهتر آید ز ننگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۹
به نزدیک اسکندر آمد وزیر
که ای شاه پیروز و دانشپذیر
بکشتیم دشمنت را ناگهان
سرآمد برو تاج و تخت مهان
چو بشنید گفتار جانوشیار
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱۰
ز کرمان کس آمد سوی اصفهان
به جایی که بودند ز ایران مهان
به نزدیک پوشیدهرویان شاه
بیامد یکی مرد با دستگاه
بدیشان درود سکندر ببرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱
سکندر چو بر تخت بنشست گفت
که با جان شاهان خرد باد جفت
که پیروزگر در جهان ایزدست
جهاندار کز وی نترسد بدست
بد و نیک هم بگذرد بیگمان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲
بفرمود تا پیش او شد دبیر
قلم خواست چینی و رومی حریر
نویسنده از کلک چون خامه کرد
سوی مادر روشنک نامه کرد
که یزدان ترا مزد نیکان دهاد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳
دلارای چون آن سخنها شنید
یکی باد سرد از جگر برکشید
ز دارا ز دیده ببارید خون
که بد ریخته زیر خاک اندرون
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴
ز عموریه مادرش را بخواند
چو آمد سخنهای دارا براند
بدو گفت نزد دلارای شو
به خوبی به پیوند گفتار نو
به پرده درون روشنک را ببین
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۵
چنین گفت گویندهٔ پهلوی
شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
یکی شاه بد هند را نام کید
نکردی جز از دانش و رای صید
دل بخردان داشت و مغز ردان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۶
چو بشنید مهران ز کید این سخن
بدو گفت ازین خواب دل بد مکن
نه کمتر شود بر تو نام بلند
نه آید بدین پادشاهی گزند
سکندر بیارد سپاهی گران
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۷
سکندر چو کرد اندر ایران نگاه
بدانست کو را شد آن تاج و گاه
همی راه و بیراه لشکر کشید
سوی کید هندی سپه برکشید
به جایی که آمد سکندر فراز
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۸
چو نامه بر کید هندی رسید
فرستادهٔ پادشا را بدید
فراوانش بستود و بنواختش
به نیکی بر خویش بنشاختش
بدو گفت شادم ز فرمان اوی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۹
فرستاده آمد به کردار باد
بگفت آنچ بشنید و نامه بداد
سکندر فرستاده از گفت رو
به نزدیک آن نامور بازشو
بگویش که آن چیست کاندر جهان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۰
گزین کرد زان رومیان مرد چند
خردمند و بادانش و بیگزند
یکی نامه بنوشت پس شهریار
پر از پوزش و رنگ و بوی و نگار
که نه نامور ز استواران خویش
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۱
فرستاده برگشت زان مرز و بوم
بیامد به نزدیک پیران روم
چو آن موبدان پاسخ شهریار
بدیدند با رنج دیده سوار
از ایوان به نزدیک شاه آمدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۲
چو شد کار آن سرو بن ساخته
به آیین او جای پرداخته
بپردخت ازان پس به داننده مرد
که چون خیزد از دانش اندر نبرد
پر از روغن گاو جامی بزرگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۳
بفرمود تا رفت پیشش پزشک
که علت بگفتی چو دیدی سرشک
سر دردمندی بدو گفت چیست
که بر درد زان پس بباید گریست
بدو گفت هر کس که افزون خورد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۴
ازان پس بفرمود کان جام زرد
بیارند پر کرده از آب سرد
همی خورد زان جام زر هرکس آب
ز شبگیر تا بود هنگام خواب
بخوردند آب از پی خرمی
[...]