مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۳
به حیلت تو خواهی که در را ببندی
بنالی چو رنجور و سر را ببندی
چو رنجور والله که آن زور داری
که بر چرخ آیی قمر را ببندی
گر آن روی چون مه به گردون نمایی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۴
چو عشقش برآرد سر از بیقراری
تو را کی گذارد که سر را بخاری
کجا کار ماند تو را در دو عالم
چو از عشق خوردی یکی جام کاری
من از زخم عشقش چو چنگی شدستم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۵
بتا گر مرا تو ببینی ندانی
به جان لاله زارم به رخ زعفرانی
بدادم به تو دل مرا تو به از دل
سپارم به تو جان که جان را تو جانی
هزاران نشان بد ز آه و ز اشکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۶
گل سرخ دیدم شدم زعفرانی
یکی لعل دیدم شدم زر کانی
دلم چون ستاره شبی در نظاره
به هر برج میشد به چرخ معانی
چو در برج عشاق پا درنهاد او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۷
عجیبالعجایب توی در کیایی
نما روی خود، گر عجب مینمایی
توی محرمِ دل، توی همدمِ دل
بهجز تو که داند رهِ دلگشایی؟
تو دانی که دل در کجاها فتادست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۸
تو هر چند صدری شه مجلسی
ز هستی نرستی در این محبسی
بده وام جان گر وجوهیت هست
درآ مفلسانه اگر مفلسی
غریبان برستند و تو حبس غم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۹
رضیت بما قسمالله لی
و فوضت امری دلی خالقی
لقد احسنالله فیما مضی
کذالک یحسن فیما بقی
ایا ساقی جان هر متقی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۰
تماشا مرو نک تماشا توی
جهان و نهان و هویدا توی
چه این جا روی و چه آن جا روی
که مقصود از این جا و آن جا توی
به فردا میفکن فراق و وصال
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۱
الا هات حمرا کالعندم
کانی ما زجتها عن دمی
و یبدو سناها علی وجنتی
اذا انحدرت کاسها عن فمی
فطوبی لسکراء من مغنم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۲
خواهیم یارا کامشب نخسپی
حق خدا را کامشب نخسپی
چون سرو و سوسن تا روز روشن
خوبیم و زیبا کامشب نخسپی
یار موافق تا صبح صادق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۳
حدی نداری در خوش لقایی
مثلی نداری در جان فزایی
بر وعده تو بر نجده تو
که م دوش گفتی هی تو کجایی
کردم کرانه ز اهل زمانه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
تو جان مایی، ماه سمایی
فارغ ز جمله اندیشهایی
جویی ز فکرت، داروی علت
فکرست اصل علت فزایی
فکرت برون کن، حیرت فزون کن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۵
با چرخ گردان تیره هوایی
دارد همیشه قصد جدایی
هذا محمد قتلی تغمد
انا معود حمد الجفایی
هذا حبیبی هذا طبیبی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۶
خواهی ز جنون بویی ببری
ز اندیشه و غم میباش بری
تا تنگ دلی از بهر قبا
جانت نکند زرین کمری
کی عشق تو را محرم شمرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۷
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
نان بیتو مرا زهرست نه نان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۸
آن به که مرا تمکین نکنی
تا همچو خودم گرگین نکنی
بر روی منه تو دست مرا
تا مست مرا غمگین نکنی
تو رنگرزی، تو نیلپزی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۹
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
قلمیام به دست تو که تراشی و بشکنی
منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی
و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی
منم آن ذره هوا که در این نور روزنم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۰
صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
قمرا میرسد تو را که به خورشید بنگری
همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود
شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری
تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۱
ای خجل از تو شکر و آزادی
لایق آن وصال کو شادی
عشق را بین که صد دهان بگشاد
چون تو چشمان عشق بگشادی
ای دلا گرد حوض میگشتی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۲
حکم نو کن که شاه دورانی
سکه تازه زن که سلطانی
حکم مطلق تو راست در عالم
حاکمان قالباند و تو جانی
آن چه شاهان به خواب میجستند
[...]