گنجور

 
مولانا

ای خجل از تو شکر و آزادی

لایق آن وصال کو شادی

عشق را بین که صد دهان بگشاد

چون تو چشمان عشق بگشادی

ای دلا گرد حوض می‌گشتی

دیدی آخر که هم درافتادی

ز آب و آتش چو باد بگذشتی

ای دل ار آتشی و ار بادی

دل و عشق‌اند هر دو شاگردش

خورد شاگرد را به استادی

اولا هر چه خاک و خاکی بود

پیش جاروب باد بنهادی

تا همه باد گشت آبستن

تا از آن باد عالمی زادی

زاده باد خورد مادر را

همچو آتش ز تاب بیدادی

کرمکی در درخت پیدا شد

تا بخوردش ز اصل و بنیادی

عشق آن کرم بود در تحقیق

در دل صد جنید بغدادی

نی جنیدی گذاشت و نی بغداد

عشق خونی به زخم جلادی

چون خلیفه بکوفت طبل بقا

کرد خالق اساس ایجادی

یک وجودی بزرگ ظاهر شد

همه شادی و عشرت و رادی

شمس تبریز چهره‌ای بنما

تا نمایم سخن بعبادی

 
 
 
عنصری

زان گشاید فقع که بگشادی

زان نمایذ ترا که بنمادی

فرخی سیستانی

ای جهانی ز تو به آزادی

بر من از تو چراست بیدادی

دل من دادی و نبود مرا

از دل بیوفای تو شادی

دل دهان دل به دوستی دادند

[...]

مسعود سعد سلمان

ای سرشته به سیرت رادی

داد رادی به واجبی دادی

تازه در خسروی به حل و به عقد

صد طریق ستوده بنهادی

رنجها را برسم در بستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

از دل راد او رود رادی

زان دل راد دارم آزادی

زردی از رخ ز دودش آن دل راد

ای دل راد ، داد او دادی

درد دارد ز زار دل زارش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه