گنجور

 
مولانا

حکم نو کن که شاه دورانی

سکه تازه زن که سلطانی

حکم مطلق تو راست در عالم

حاکمان قالب‌اند و تو جانی

آن چه شاهان به خواب می‌جستند

چون مسلم شدت به آسانی

همه مرغان چو دانه چین تواند

تو همایی میان مرغانی

بر سر آمد رواق دولت تو

ز آن که تو صاف صاف انسانی

برتر آید ز جان ملک و ملک

گر دهی دل به روح حیوانی

شرط‌ها را ز عاشقان برگیر

که تو احوال شان همی‌دانی

دام‌ها را ز راه شان بردار

خواه تقدیر و خواه شیطانی

تا شوم سرخ رو در این دعوی

که تو چون حق لطیف فرمانی

شمس تبریز رحمت صرفی

ز آن که سر صفات رحمانی