چو عشقش برآرد سر از بیقراری
تو را کی گذارد که سر را بخاری
کجا کار ماند تو را در دو عالم
چو از عشق خوردی یکی جام کاری
من از زخم عشقش چو چنگی شدستم
تهی نیست در من به جز بانگ و زاری
ز چنگی تو ای چنگ تا چند نالی
نه کت مینوازد نه اندر کناری
تو خواهی که پوشی بدین ناله خود را
تو حیلت رها کن تو داری تو داری
گر آن گل نچیدی چه بویست این بو
گر آن می نخوردی چرا در خماری
گلستان جانها به روی تو خندد
که مر باغ جان را دو صد نوبهاری
خیالت چو جامست و عشق تو چون می
زهی میزهی میزهی خوشگواری
تو ای شمس تبریز در شرح نایی
بجز آن که یا رب چه یاری چه یاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره شور و شوق عاشقانه و درد و رنج ناشی از عشق است. شاعر به عشق خود اشاره میکند و بیان میکند که هیچ چیزی جز ناله و زاری در دلش باقی نمانده است. او از نبود آرامش و بیقراری ناشی از عشق میگوید و به سیطره عشق بر زندگیاش اشاره میکند. شاعر ضمن اشاره به شیرینی و تلخیهای عشق، از "شمس تبریز" به عنوان نماد عشق و الهام یاد میکند و از او یاری میطلبد. در کل، متن حاکی از یک عشق عمیق و دردناک است که تمام وجود شاعر را درگیر کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق به اوج خود برسد، دیگر هیچ مانعی نمیتواند شما را از احساسات و هیجاناتتان بازدارد.
هوش مصنوعی: در کجا میتوانی به کاری در این دو جهان مشغول باشی، وقتی که از محبت و عشق، تنها یک جرعه از آن را چشیدهای؟
هوش مصنوعی: من از درد عشق او به شدت رنج میکشم و در درونم چیزی جز صدا و نالهای برای بیان این درد وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای چنگ، به من بگو تا کی باید از تو شکایت کنم؟ نه کسی هست که به نواختن بپردازد و نه کسی در کنارت وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با این نالهها خودت را بپوشانی، باید از نیرنگ و فریب دست برداری؛ زیرا تو چیزی را در خود داری که میتواند تو را نجات دهد.
هوش مصنوعی: اگر آن گل را نچیدی، این عطر چگونه است؟ اگر شراب نمیخوردی، چرا اینقدر حالتی مستی داری؟
هوش مصنوعی: همه جا زیبایی و زندگی به خاطر تو شکوفا میشود، زیرا باغ زندگی، بارها و بارها در بهار جوانه میزند.
هوش مصنوعی: خود را در خیال تو مانند جام میبینم و عشق تو را مانند شرابی خوشگوار احساس میکنم که مرا سرمست و شاداب میکند.
هوش مصنوعی: ای شمس تبریز، در هیچ روایت و توصیفی نمیتوان به جز این گفت که یا پروردگار، چه یاری به من میکنی و چه کمک بزرگی برسانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.