گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۳

 

ساقی جان غیر آن رطل گرانم مده

ز آنک بدادی نخست هیچ جز آنم مده

شهره نگارم ز تو عیش و قرارم ز تو

جان بهارم ز تو رسم خزانم مده

جان چو توی بی‌شکی پیش تو جان جانکی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۴

 

ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره

تا چه زند زهره از آینه و جندره

پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق

ریخته گلگونه‌اش یاوه شده قنجره

پنجره‌ای شد سماع سوی گلستان تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۵

 

ای همه منزل شده از تو ره بی‌رهه

بی‌قدمی رقص بین بی‌دهنی قهقهه

از سر پستان عشق چونک دمی شیر یافت

قامت سروی گرفت کودکک یک مهه

روی ببینید روی بهر خدا عاشقان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۶

 

ایا دلی چو صبا ذوق صبح‌ها دیده

ز دیده مست شدی یا ز ذوق نادیده

گهی به بحر تحیر گهی به دامن کوه

کمر ببسته و در کوه کهربا دیده

ورای دیده و دل صد دریچه بگشاده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۷

 

زهی لواء و علم لا اله الا الله

که زد بر اوج قدم لا اله الا الله

چگونه گرد برآورد شاه موسی وار

ز بحر هست و عدم لا اله الا الله

ستاده‌اند صفات صفا ز خجلت او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۸

 

چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه

ز ذره ذره شنو لا اله الا الله

چه جای ذره که چون آفتاب جان آمد

ز آفتاب ربودند خود قبا و کلاه

ز آب و گل چو برآمد مه دل آدم وار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۹

 

که بوده است تو را دوش یار و همخوابه

که از خوی تو پر از مشک گشت گرمابه

چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ شاخ شده‌ست

پریت خوانده به حمام و کرده‌ات لابه

چو شانه زلف تو را دید شد هر انگشتش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۰

 

مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته

که شرم بادت از آن زلف‌های آشفته

از این سپس منم و شب روی و حلقه یار

شب دراز و تب و رازهای ناگفته

برون پرده درند آن بتان و سوزانند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۱

 

دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده

زهی مبارک و زیبا به فال در دیده

به بوی وصل دو دیده خراب و مست شده‌ست

چگونه باشد یا رب وصال در دیده

چو دیده بیشه آن شیرمست من باشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۲

 

چو مست روی توام ای حکیم فرزانه

به من نگر تو بدان چشم‌های مستانه

ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است

که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه

دل خراب مرا بین خوشی به من بنگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۳

 

عجب دلی که به عشق بت است پیوسته

عجبتر این که بتش پیش او است بنشسته

بمال چشم دلا بهترک از این بنگر

مدو به هر طرف ای دل تو نیز آهسته

دو کف به سوی دعا سوی بحر می‌رانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۴

 

ز لقمه‌ای که بشد دیده تو را پرده

مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده

حیات خویش در آن لقمه گرچه پنداری

ضمیر را سبل است آن و دیده را پرده

چرا مکن تو در این جا مگو چرا نکنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۵

 

تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده

بدیده گریه ما را بدین بخندیده

بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست

بکن که هر چه کنی هست بس پسندیده

ز درد و حسرت تو جان لاله‌ها سیه است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۶

 

برو برو که به بز لایق است بزغاله

برو که هست ز گاوان حیات گوساله

برو برو که خران گله گله جمع شدند

خر جوان و خر پیر و خر دو یک ساله

ز ناله تو مرا بوی خر همی‌آید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۷

 

خلاصه دو جهان است آن پری چهره

چو او نقاب گشاید فنا شود زهره

چو بر براق معانی کنون سوار شود

به پیش سلطنت او که را بود زهره

ستارگان سماوات جمله مات شوند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۸

 

ای جان ای جان فی ستر الله

اشتر می‌ران فی ستر الله

جام آتش درکش درکش

پیش سلطان فی ستر الله

ساغر تا لب می‌خور تا شب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۹

 

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود مرغ جان بپریده

جان نادیده خسیس شده

جان دیده رسیده در دیده

جان زرین و جان سنگین را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۰

 

آمد آمد نگار پوشیده

صنم خوش عذار پوشیده

داد از گلستان حسن و جمال

باغ را نوبهار پوشیده

در زمین دل همه عشاق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۱

 

مطرب جان‌های دل برده

تا به شب تا به شب همین پرده

جان‌هایی که مست و مخمورند

بر سر باده باده‌ای خورده

در خرابات مفردان رفته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۲

 

رخ نفسی بر رخ این مست نه

جنگ و جفا را نفسی پست نه

سیم اگر نیست به دست آورم

باده چون زر تو بر این دست نه

ای تو گشاده در هفت آسمان

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۱۹
۱۶۲۰
۱۶۲۱
۱۶۲۲
۱۶۲۳
۶۴۶۲