گنجور

 
مولانا

رخ نفسی بر رخ این مست نه

جنگ و جفا را نفسی پست نه

سیم اگر نیست به دست آورم

باده چون زر تو بر این دست نه

ای تو گشاده در هفت آسمان

دست کرم بر دل پابست نه

پیشکشم نیست به جز نیستی

نیستیم را تو لقب هست نه

هم شکننده تو هم اشکسته بند

مرهم جان بر سر اشکست نه

مهر بر آن شکر و پسته منه

مهر بر این چاکر پیوست نه

گفته امت ای دل پنجاه بار

صید مکن پای در این شست نه

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۴۲۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم