گنجور

 
مولانا

تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده

بدیده گریه ما را بدین بخندیده

بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست

بکن که هر چه کنی هست بس پسندیده

ز درد و حسرت تو جان لاله‌ها سیه است

گل از جمال رخ توست جامه بدریده

ز خلق عالم جان‌های پاک بگزیدند

و آنگهان ز میانشان تو بوده بگزیده

بدانک عشق نبات و درخت او خشک است

به گرد گرد درخت من است پیچیده

چو خشک گشت درختم بسی بلندی یافت

چو زرد گشت رخم شد چو زر بنازیده

خزینه‌های جواهر که این دلم را بود

قمارخانه درون جمله را ببازیده

هزار ساغر هستی شکسته این دل من

خمار نرگس مخمور تو نسازیده

ز خام و پخته تهی گشت جان من باری

مدد مدد تو چنین آتشی فروزیده

مرا چو نی بنوازید شمس تبریزی

بهانه بر نی و مطرب ز غم خروشیده

 
 
 
ظهیر فاریابی

زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده

سیاستت به سزا گوش چرخ مالیده

خرد که بر دوجهان نافذست فرمانش

در آستان تو جز بندگی نورزیده

ستارگان که ز آفاق بر سر آمده اند

[...]

سعدالدین وراوینی

وزیر عالم عادل ربیب دولت و دین

ایا بطوع فلک طاعت تو ورزیده

هر آنچه بسته ضمیر تو، عقل نگشوده

هر آنچه دوخته رای تو، چرخ ندریده

زبس که درشب‌شبهت‌فکنده‌پرتو‌صدق

[...]

ابن یمین

میار فخر باستاد و شیخ و جد و پدر

که بوده علم و عملشان همه پسندیده

قراضه ئی بتو گرزان رسید بیرون آر

و گرنه جمله جهان گنج گیر پوشیده

خواجوی کرمانی

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده

بتنگی دهنت هیچ دیده ی نادیده

سواد خطّ تو دیباچه صحیفه ی دل

هلال ابروی تو طاق منظر دیده

مه جبین تو بر آفتاب طعنه زده

[...]

صامت بروجردی

جواب داد به زینب که ای ستمدیده

کسی ندیده چنین ظلم بلکه نشنیده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه