گنجور

 
مولانا

خلاصه دو جهان است آن پری چهره

چو او نقاب گشاید فنا شود زهره

چو بر براق معانی کنون سوار شود

به پیش سلطنت او که را بود زهره

ستارگان سماوات جمله مات شوند

به طاس چرخ چو آن شه درافکند مهره

چو روح قدس ببیند ورا سجود کند

فرشتگان مقرب برند از او بهره

همای عرش خداوند شمس تبریزی

که هفت بحر بود پیش او یکی قطره