چو مست روی توام ای حکیم فرزانه
به من نگر تو بدان چشمهای مستانه
ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است
که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه
دل خراب مرا بین خوشی به من بنگر
که آفتاب نظر خوش کند به ویرانه
بکن نظر که بدان یک نظر که درنگری
درختهای عجب سر کند ز یک دانه
دو چشم تو عجمی ترک و مست و خون ریزند
که میزند عجمی تیرهای ترکانه
مرا و خانه دل را چنان به یغما برد
که میدود حسنک پابرهنه در خانه
به باغ روی تو آییم و خانه برشکنیم
هزار خانه چو صحرا کنیم مردانه
صلاح دین تو چو ماهی و فارغی زین شرح
که فارغ است سر زلف حور از شانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و شیفتگی به معشوق است. شاعر خود را در حالت مستی و دیوانگی نشان میدهد و از زیباییهای چشمان معشوقش سخن میگوید. او از تأثیری که این چشمان بر دلش میگذارند، صحبت میکند و احساسات عمیق خود را بیان میکند. همچنین به ویرانی دل و خانهاش اشاره میکند و میخواهد به باغ معشوق برود و همه چیز را به هم بزند. شاعر در این شعر به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر روح و روان خود تأکید دارد و احساس میکند که عشق او مانند جاذبهای نیرومند است.
هوش مصنوعی: ای حکیم فرزانه، من دلخوش و شاداب به خاطر زیبایی چهرهات هستم؛ به من نگاه کن و ببین چشمان پر از عشق و سرخوشیام را.
هوش مصنوعی: از نگاه دلربای تو، دلم به تپش میافتد و این دیوانگی است. در واقع، مست بودن و دیوانه شدن، دو احساس متقابل و همزمان هستند که به یکدیگر پیوند خوردهاند.
هوش مصنوعی: دل شکسته و خراب من را ببین و خوشی را در من مشاهده کن، مانند اینکه آفتاب بر ویرانهای نظر نوازشی بیفکند.
هوش مصنوعی: نگاه کن که به خاطر یک نگاه چطور یک دانه میتواند درختان عجیب و بزرگی را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: دو چشمان تو مانند تیرهایی هستند که از دلیلی غمگین و عاشقانه شلیک میشوند و در رنج و خونریزی غوطهورند. این چشمان، با زیبایی و غم خاص خود، به دلهای دیگران نیز نفوذ میکنند و زخمهایی برجا میگذارند.
هوش مصنوعی: دل من و خانهام را بهگونهای به یغما بردهاند که مثل حسنک پابرهنه در خانه دویدهام.
هوش مصنوعی: ما به باغ زیبایی تو میرویم و هر مانعی را از سر راه برمیداریم، به گونهای که هزاران خانه را مثل بیابان ویران کنیم.
هوش مصنوعی: خوبی و صلاح دین تو مانند ماهی است که در دریا قرار دارد و نسبت به این توضیحات بیخیال است. مثل اینکه سر زلف حوریان هیچ گاه از شانهها جدا نمیشود و در آرامش خود غرق است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تبارک الله ازین بخت و زندگانی من
که تا بمیرم زندان بود مرا خانه
اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود
همه دروغ نمودی مرا چو افسانه
چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی
[...]
پدید نیست اسیران عشق را خانه
کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه
چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم
که خسته شد جگر آشنا و بیگانه
نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلف
[...]
پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد
ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه
چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من
اگر قبول کنی اینت پند فرزانه
تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست
[...]
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قید مجانین عشق میفرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
[...]
مرا که در دل و جان آرزوی بریانه
دو دیده در غم نان چون کباب گریانه
شنیده ای صفت اشتیاق مجنون را
مرا به کله و گیپا هزار چندانه
زشوق حلقه زنجیر زلبیا امروز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.