گنجور

 
مولانا

چو مست روی توام ای حکیم فرزانه

به من نگر تو بدان چشم‌های مستانه

ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است

که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه

دل خراب مرا بین خوشی به من بنگر

که آفتاب نظر خوش کند به ویرانه

بکن نظر که بدان یک نظر که درنگری

درخت‌های عجب سر کند ز یک دانه

دو چشم تو عجمی ترک و مست و خون ریزند

که می‌زند عجمی تیرهای ترکانه

مرا و خانه دل را چنان به یغما برد

که می‌دود حسنک پابرهنه در خانه

به باغ روی تو آییم و خانه برشکنیم

هزار خانه چو صحرا کنیم مردانه

صلاح دین تو چو ماهی و فارغی زین شرح

که فارغ است سر زلف حور از شانه