گنجور

 
مولانا

مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته

که شرم بادت از آن زلف‌های آشفته

از این سپس منم و شب روی و حلقه یار

شب دراز و تب و رازهای ناگفته

برون پرده درند آن بتان و سوزانند

که لطف‌های بتان در شب است بنهفته

به خواب کن همه را طاق شو از این جفتان

به سوی طاق و رواقش مرو به شب جفته

بدانک خلوت شب بر مثال دریایی است

به قعر بحر بود درهای ناسفته

رخ چو کعبه نما شاه شمس تبریزی

که باشدت عوض حج‌های پذرفته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قاآنی

درین کتاب پریشان نگر به خاطر جمع

مگو چو کار جهان درهمست و آشفته

هزار گنج نصیحت درون هر حرفش

چون روح در دل و دانش به مغز بنهفته

ولی خبر نه ازین بوالفضول نادان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه