گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۳

 

ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته

نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته

آتش رخسار تو در بیشه جان‌ها زده

دود جان‌ها برشده هفت آسمان برخاسته

جوی‌های شیر و می پنهان روان کرده ز جان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۴

 

ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته

دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته

چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض

در عزای تو مکان و لامکان بگریسته

جبرئیل و قدسیان را بال و پر ازرق شده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۵

 

ای ز گلزار جمالت یاسمن پا کوفته

وز صواب هر خطایت صد ختن پا کوفته

ای بزاده حسن تو بی‌واسطه هر مرد و زن

وآنگه اندر باغ عشقت مرد و زن پا کوفته

ای رخ شاهانه‌ات آورده جان پروانه‌ای

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۶

 

ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته

گوهر جان همچو موسی روی دریا کوفته

زیر این هفت آسیا هستی ما را خوش بکوب

روشنایی کی فزاید سرمه ناکوفته

عاشقان با عاقلان اندرنیامیزد از آنک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۷

 

تا چه عشق است آن صنم را با دل پرخون شده

هر زمان گوید که چونی ای دل بی‌چون شده

دم به دم او کف خود را از دلم پرخون کند

تا ز دست دست او خون دلم جیحون شده

نام عاشق بر من و او را ز من خود صبر نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۸

 

ای به میدان‌های وحدت گوی شاهی باخته

جمله را عریان بدیده کس تو را نشناخته

عقل کل کژچشم گشته از کمال غیرتت

وز کژی پنداشته کو مر تو را انداخته

ای چراغ و چشم عالم در جهان فرد آمدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۹

 

چشم بگشا جان‌ها بین از بدن بگریخته

جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته

صد هزاران عقل‌ها بین جان‌ها پرداخته

صد هزاران خویشتن بی‌خویشتن بگریخته

گر گریزد صد هزاران جان و دل من فارغم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۰

 

این چه باد صرصر است از آسمان پویان شده

صد هزاران کشتی از وی مست و سرگردان شده

مخلص کشتی ز باد و غرقه کشتی ز باد

هم بدو زنده شده‌ست و هم بدو بی‌جان شده

باد اندر امر یزدان چون نفس در امر تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۱

 

کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته

خوش بود این جسم‌ها با جان‌ها آمیخته

این صدف‌های دل ما با چنین درد فراق

با گهرهای صفای باوفا آمیخته

روز و شب با هم نشسته آب و آتش هم قرین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

 

هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره

که بود در تک دریا کف دریا به کناره

چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق

رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره

چو بدان بنده نوازی شده‌ای پاک و نمازی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۳

 

مشنو حیلت خواجه هله ای دزد شبانه

بشلولم بشلولم مجه از روزن خانه

بمشو غره پرستش بمده ریش به دستش

وگرت شاه کند او که توی یار یگانه

سوی صحرای عدم رو به سوی باغ ارم رو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۴

 

هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه

که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه

بجز از دست فلانی مستان باده که آن می

برهاند دل و جان را ز فسون و ز فسانه

بخورد عشق جهان را چو عصا از کف موسی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۵

 

سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه

مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه

بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش

به همان کوی وطن کن بنشین بر در روزه

بنگر دست رضا را که بهاری است خدا را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۶

 

صنما از آنچ خوردی بهل اندکی به ما ده

غم تو به توی ما را تو به جرعه‌ای صفا ده

که غم تو خورد ما را چه خراب کرد ما را

به شراب شادی افزا غم و غصه را سزا ده

ز شراب آسمانی که خدا دهد نهانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۷

 

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده

تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد

غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۸

 

صد خمار است و طرب در نظر آن دیده

که در آن روی نظر کرده بود دزدیده

صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی

که رخ خود به کف پاش بود مالیده

عشوه و مکر زمانه نپذیرد گوشی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۹

 

بده آن باده جانی، که چنانیم همه

که می از جام و سر از پای ندانیم همه

همه سرسبزتر از سوسن و از شاخ گُلیم

روح مطلق شده و تابش جانیم همه

همه دربند هوایند و هوا بنده ماست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۰

 

پیش جوش عفو بی‌حد تو شاه

توبه کردن از گناه آمد گناه

بس که گمره را کنی بس جست و جو

گمرهی گشته‌ست فاضلتر ز راه

منطقم را کرد ویران وصف تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۱

 

عشق بین با عاشقان آمیخته

روح بین با خاکدان آمیخته

چند بینی این و آن و نیک و بد

بنگر آخر این و آن آمیخته

چند گویی بی‌نشان و بانشان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۲

 

ای بخاری را تو جان پنداشته

حبه زر را تو کان پنداشته

ای فرورفته چو قارون در زمین

وی زمین را آسمان پنداشته

ای بدیده لعبتان دیو را

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۱۷
۱۶۱۸
۱۶۱۹
۱۶۲۰
۱۶۲۱
۶۴۶۲