گنجور

 
مولانا

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده

تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد

غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن

با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده

ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه

یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده

گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر

پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده

عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند

مدتی گردش این گنبد دوارش ده

کو صیادی که همی‌کرد دل ما را پار

زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده

منکر پار شده‌ست او که مرا یاد نماند

ببر انکار از او و دم اقرارش ده

گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی

که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده

گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد

رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده

بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن

ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۳۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

همین شعر » بیت ۱

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده

صائب تبریزی

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

اوحدی

آنکه میخواست مرا بیدل و بی‌یار شده

زود بینم چو خودش عاشق و غمخوار شده

اثری هم بکند زود یقین، می‌دانم

گریه های شب این دیدهٔ بیدار شده

مددی نیست که دیگر به منش باز آرد

[...]

جامی

هیچ کس را نشود دنیی و دین جمع به هم

وای آن کس که به دنییست گرفتار شده

لفظ دین بر سر دینار چه باشد یعنی

دین دنیی طلبان در سر دینار شده

فضولی

سبزه اش پرده حسن گل رخسار شده

خط آزادی دلها گرفتار شده

عاشقان کرده همه ترک طلبکاری او

همه را او ز سر شوق طلبکار شده

همه منتظران قطع نظر کرده از او

[...]

نظیری نیشابوری

شاهدی بر سر این کوچه پدیدار شده

هر که زین راه گذشتست گرفتار شده

گل که خندان و شکفتست به این می نازد

که به پای دلش از کوچه ما خار شده

گر بارزی که مقیم سر کویش گردی

[...]

صائب تبریزی

یارب آشفتگی زلف به دستارش ده

چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده

تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد

دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده

چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه