گنجور

 
مولانا

عشق بین با عاشقان آمیخته

روح بین با خاکدان آمیخته

چند بینی این و آن و نیک و بد

بنگر آخر این و آن آمیخته

چند گویی بی‌نشان و بانشان

بی‌نشان بین با نشان آمیخته

چند گویی این جهان و آن جهان

آن جهان بین وین جهان آمیخته

دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان

شاه بین با ترجمان آمیخته

اندرآمیزید زیرا بهر ماست

این زمین با آسمان آمیخته

آب و آتش بین و خاک و باد را

دشمنان چون دوستان آمیخته

گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد

از نهیب قهرمان آمیخته

آن چنان شاهی نگر کز لطف او

خار و گل در گلستان آمیخته

آن چنان ابری نگر کز فیض او

آب چندین ناودان آمیخته

اتحاد اندر اثر بین و بدان

نوبهار و مهرگان آمیخته

گرچه کژبازند و ضدانند لیک

همچو تیرند و کمان آمیخته

قند خا خاموش باش و حیف دان

قند و پند اندر دهان آمیخته

شمس تبریزی همی‌روید ز دل

کس نباشد آن چنان آمیخته