گنجور

 
مولانا

چشم بگشا جان‌ها بین از بدن بگریخته

جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته

صد هزاران عقل‌ها بین جان‌ها پرداخته

صد هزاران خویشتن بی‌خویشتن بگریخته

گر گریزد صد هزاران جان و دل من فارغم

چون درآمد مست و خندان آن ز من بگریخته

صد هزاران تشنه ز استسقا بگفته ترک جان

صد هزاران بلبل آن سو از چمن بگریخته