گنجور

 
مولانا

سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه

مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه

بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش

به همان کوی وطن کن بنشین بر در روزه

بنگر دست رضا را که بهاری است خدا را

بنگر جنت جان را شده پر عبهر روزه

هله ای غنچه نازان چه ضعیفی و چه یازان

چو رسن باز بهاری بجه از چنبر روزه

تو گلا غرقه خونی ز چیی دلخوش و خندان

مگر اسحاق خلیلی خوشی از خنجر روزه

ز چیی عاشق نانی بنگر تازه جهانی

بستان گندم جانی هله از بیدر روزه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۳۷۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم