مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۳
ایا خورشید بر گردون سواره
به حیله کرده خود را چون ستاره
گهی باشی چو دل اندر میانه
گهی آیی نشینی بر کناره
گهی از دور دور استاده باشی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۴
مبارک باد آمد ماه روزه
رهت خوش باد ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
که بودم من به جان دلخواه روزه
نظر کردم کلاه از سر بیفتاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۵
چو بیگاه است و باران خانه خانه
صلای جمله یاران خانه خانه
چو جغدان چند این محروم بودن
به گرداگرد ویران خانه خانه
ایا اصحاب روشن دل شتابید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۶
مکن راز مرا ای جان فسانه
شنیدستی مجالس بالامانه
شنیدستی که الدین النصیحه
نصیحت چیست جستن از میانه
شنیدستی که الفرقه عذاب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۷
خدایا رحمت خود را به من ده
دریدی پیرهن تو پیرهن ده
مرا صفرای تو سرگشته کردهست
ز لطف خود مرا صفراشکن ده
اگر عالم به غم خوردن به پای است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۸
فریاد ز یار خشم کرده
سوگند به خشم و کینه خورده
برهم زده خانه را و ما را
حمال گرفته رخت برده
بر دل قفلی گران نهاده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۹
ای دیده راست راست دیده
چون دیده تو کجاست دیده
آن قطره بیوفا چه دیدهست
بحر گهر وفاست دیده
اجری خور توتیا چه بیند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۰
آمد مه و لشکر ستاره
خورشید گریخت یک سواره
آن مه که ز روز و شب برون است
کو چشم که تا کند نظاره
چشمی که مناره را نبیند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۱
دیدی که چه کرد آن یگانه
برساخت پریر یک بهانه
ما را و تو را کجا فرستاد
او ماند و دو سه پری خانه
ما را بفریفت ما چه باشیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۲
یک جام ز صد هزار جان به
برخیز و قماش ما گرو نه
ما از خود خویش توبه کردیم
ما هیچ نمیرویم از این ده
یک رنگ کند شراب ما را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۳
جان آمده در جهان ساده
وز مرکب تن شده پیاده
سیل آمد و درربود جان را
آن سیل ز بحرها زیاده
جان آب لطیف دیده خود را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۴
ای بی تو حیاتها فسرده
وی بیتو سماع مرده مرده
ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده کلید برده
هر آتش زنده از دم توست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۵
ای دوش ز دست ما رهیده
امشب نرهی به جان و دیده
در پنجه ماست دامن تو
ای دست در آستین کشیده
حیلت بگذار و آب و روغن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۶
ماییم قدیم عشق باره
باقی دگران همه نظاره
نظارگیان ملول گشتند
ماند این دم گرم شعله خواره
چون چرخ حریف آفتابیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۷
ای گشته دلت چو سنگ خاره
با خاره و سنگ چیست چاره
با خاره چه چاره شیشهها را
جز آنک شوند پاره پاره
زان میخندی چو صبح صادق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۸
ماییم و دو چشم و جان خیره
بنگر تو به عاشقان خیره
تو چون مه و ما به گرد رویت
سرگشته چو آسمان خیره
عقل است شبان به گرد احوال
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۹
آن سفره بیار و در میان نه
و آن کاسه به پیش عاشقان نه
انبوه بریز نان که زشت است
کآواز دهد کسی که نان نه
تن را چو بنان شکار کردی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۰
ای نقد تو را زکات نسیه
بازآ ز خدا جزات نسیه
آید ز خدا جزای خیرت
در نقد بلا نجات نسیه
پیش از تو جهات نقد بودهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۱
ای روز مبارک و خجسته
ما جمع و تو در میان نشسته
ای همنفس همیشه پیش آ
تا زنده شود دمی شکسته
پیغام دل است این دو سه حرف
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۲
ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته
جانها را شیوههای جان فزا آموخته
هر چه در عالم دری بستهست مفتاحش توی
عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته
از برای صوفیان صاف بزم آراسته
[...]