گنجور

 
مولانا

مبارک باد آمد ماه روزه

رهت خوش باد ای همراه روزه

شدم بر بام تا مه را ببینم

که بودم من به جان دلخواه روزه

نظر کردم کلاه از سر بیفتاد

سرم را مست کرد آن شاه روزه

مسلمانان سرم مست است از آن روز

زهی اقبال و بخت و جاه روزه

بجز این ماه ماهی هست پنهان

نهان چون ترک در خرگاه روزه

بدان مه ره برد آن کس که آید

در این مه خوش به خرمنگاه روزه

رخ چون اطلسش گر زرد گردد

بپوشد خلعت از دیباه روزه

دعاها اندر این مه مستجاب است

فلک‌ها را بدرد آه روزه

چو یوسف ملک مصر عشق گیرد

کسی کو صبر کرد در چاه روزه

سحوری کم زن ای نطق و خمش کن

ز روزه خود شوند آگاه روزه

بیا ای شمس دین و فخر تبریز

توی سرلشکر اسپاه روزه