گنجور

 
مولانا

ای بی تو حیات‌ها فسرده

وی بی‌تو سماع مرده مرده

ما بر در عشق حلقه کوبان

تو قفل زده کلید برده

هر آتش زنده از دم توست

رحم آر بر این دم شمرده

خامیم بیا بسوز ما را

در آتش عشق همچو خرده

چون موسی شیر کس نگیریم

با شیر توایم خوی کرده

در پرده مباش ای چو دیده

خوش نیست به پیش دیده پرده

کم گوی ز عشق و عشق می‌خور

گفتن نبود چنانک خورده

 
 
 
مولانا

فریاد ز یار خشم کرده

سوگند به خشم و کینه خورده

برهم زده خانه را و ما را

حمال گرفته رخت برده

بر دل قفلی گران نهاده

[...]

سعدی

دونان نخورند و گوش دارند

گویند امید به که خورده

روزی بینی به کام دشمن

زر مانده و خاکسار مرده

حکیم نزاری

ساقی میِ شوق ناک در ده

بر سرکش و ده به دست و سر ده

نقل از لب یار خوش تر آید

از پسته ی خویشتن شکر ده

جانی ز دهان جام بستان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه