گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۳

 

ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه

کاستیزه همی‌گیرد او را مگر از لابه

نی نی تو بنال ای دل زیرا که من مسکین

بی‌صورت او هستم چون صورت گرمابه

شد خانه چو زندانم شب خواب نمی‌دانم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۴

 

روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده

دستار گرو کرده بیزار ز سجاده

من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست

احسنت زهی شاهد شاباش زهی باده

لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۵

 

امروز من و باده و آن یار پری زاده

احسنت زهی خرم شاباش زهی باده

بازیم یکی عشقی در زیر گلیمی به

بر حلقه هر جمعی بر رسته هر جاده

این حلقه زرین را در گوش درآویزم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۶

 

ای بر سر بازاری دستار چنان کرده

رو با دگران کرده ما را نگران کرده

ما را بگزیده لب کیم بر تو امشب

و آن خلوت چون شکر یا لب شکران کرده

با صدق ابوبکری چون جمله همه مکری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۷

 

ای جنبش هر شاخی از لون دگر میوه

هر کس ز دگر جامی مستک شده کالیوه

در پرده دو صد خاتون رخساره دریدستند

بر روی زنان هر یک از جفت دگر بیوه

در کامه هر ماهی شستی است ز صیادی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۸

 

چون عزم سفر کردی فی لطف امان الله

پیروز تو واگردی فی لطف امان الله

ای شادکن دل‌ها اندر همه منزل‌ها

در حسن و وفا فردی فی لطف امان الله

هم رایت احسان را هم آیت ایمان را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۹

 

هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته

هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته

خورشید حمل رویت دریای عسل خویت

هر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشته

این دل ز هوای تو دل را به هوا داده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۰

 

آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه

ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده

روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد

جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به

تیر نظرت دیدم جان گفت زهی دولت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱

 

ای دلبر بی‌صورت صورتگر ساده

وی ساغر پرفتنه به عشاق بداده

از گفتن اسرار دهان را تو ببسته

و آن در که نمی‌گویم در سینه گشاده

تا پرده برانداخت جمال تو نهانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۲

 

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۳

 

این کیست چنین مست ز خمار رسیده

یا یار بود یا ز بر یار رسیده

یا شاهد جان باشد روبند گشاده

یا یوسف مصری است ز بازار رسیده

یا زهره و ماه است درآمیخته با هم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۴

 

ای طبل رحیل از طرف چرخ شنیده

وی رخت از این جای بدان جای کشیده

ای نرگس چشم و رخ چون لاله کجایی

از گور تو آن نرگس و آن لاله دمیده

اندر لحد بی‌در و بی‌بام مقیمی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۵

 

رندان همه جمعند در این دیر مغانه

درده تو یکی رطل بدان پیر یگانه

خون ریزبک عشق در و بام گرفته‌ست

و آن عقل گریزان شده از خانه به خانه

یک پرده برانداخته آن شاهد اعظم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۶

 

این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده

پیغمبر عشق است ز محراب رسیده

آورده یکی مشعله آتش زده در خواب

از حضرت شاهنشه بی‌خواب رسیده

این کیست چنین غلغله در شهر فکنده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۷

 

هلا ساقی بیا ساغر مرا ده

زرم بستان می چون زر مرا ده

به حق آن که در سر دارم از تو

چو خم را وا کنی سر سر مرا ده

به دیگر کس مده آنچم نمودی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۸

 

بیا دل بر دل پردرد من نه

بیا رخ بر رخان زرد من نه

توی خورشید وز تو گرم عالم

یکی تابش بر آه سرد من نه

چو مهره توست مهر جمله دل‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۹

 

ایا گم گشتگان راه و بیراه

شما را باز می‌خواند شهنشاه

همی‌گوید شهنشه کان مایید

صلا ای شهره سرهنگان به درگاه

به درگاه خدای حی قیوم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۰

 

چنین می‌زن دو دستک تا سحرگاه

که در رقص است آن دلدار و دلخواه

همی‌گو آنچ می‌دانم من و تو

ولی پنهان کنش در ذکر الله

فغان کردن ز شیر حق بیاموز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۱

 

سماع آمد هلا ای یار برجه

مسابق باش و وقت کار برجه

هزاران بار خفتی همچو لنگر

مثال بادبان این بار برجه

بسی خفتی تو مست از سرگرانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۲

 

خدایا مطربان را انگبین ده

برای ضرب دست آهنین ده

چو دست و پای وقف عشق کردند

تو همشان دست و پای راستین ده

چو پر کردند گوش ما ز پیغام

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۱۵
۱۶۱۶
۱۶۱۷
۱۶۱۸
۱۶۱۹
۶۴۶۲