مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۹
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم
ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون
تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم
من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۱
تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم
وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم
بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی
اوراد خود را بعد از این مقرون سبحانی کنم
نیزه به دستم داد شه تا نیزه بازیها کنم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۲
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
گفت مرا چرخ فلک عاجزم از گردش تو
گفتم این نقطه مرا کرد که پرگار شدم
غلغلهای می شنوم روز و شب از قبه دل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳
مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدهیِ سیر است مرا جان دلیر است مرا
زَهرهیِ شیر است مرا زُهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم
عشوه مده عشوه مده عشوهی مستان نخرم
وعده مکن وعده مکن مشتری وعده نیام
یا بدهی یا ز دکانِ تو گروگان ببرم
گر تو بهایی بنهی تا که مرا دفع کنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم
تا همه جان ناز شود چونک طرب ساز شود
تا سر خم باز شود گل ز سرش دور کنم
چونک خلیلی بدهام عاشق آتشکدهام
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۶
باز در اسرار روم جانب آن یار روم
نعره بلبل شنوم در گل و گلزار روم
تا کی از این شرم و حیا شرم بسوزان و بیا
همره دل گردم خوش جانب دلدار روم
صبر نماندهست که من گوش سوی نسیه برم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸
جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم
راه تو دیدم پس از این همره ایشان نشوم
ای که تو شاه چمنی سیرکن صد چو منی
چشم و دلم سیر کنی سخره این خوان نشوم
کعبه چو آمد سوی من جانب کعبه نروم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۹
هر نفسی تازه ترم کز سر روزن بپرم
چونک بهارم تو شهی باغ توام شاخ ترم
چونک توی میر مرا در بر خود گیر مرا
خاک تو بادا کلهم دست تو بادا کمرم
چونک تو دست شفقت بر سر ما داشتهای
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم
نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم
خوش شدهام خوش شدهام پاره آتش شدهام
خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم
خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۱
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم
دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم
کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود
پس من اگر آدمیم کمتر از ایشان نشوم
آهن پولاد و حجر در کف تو موم شود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۲
دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم
تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم
ای که ابیت گفتهای هر شب عند ربکم
شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم
گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۴
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
از گلزار چون روم جانب خار چون شوم
از پی شب چو مرغ شب ترک سحر چرا کنم
باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۵
میل هواش می کنم طال بقاش می زنم
حلقه به گوش و عاشقم طبل وفاش می زنم
از دل و جان شکستهام بر سر ره نشستهام
قافله خیال را بهر لقاش می زنم
غیر طواشی غمش یا یلواج مرهمش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۶
هر شب و هر سحر تو را من به دعا بخواستم
تا به چه شیوهها تو را من ز خدا بخواستم
تا شوی از سجود من مونس این وجود من
خود بشد این وجود من چون که تو را بخواستم
در پی آفتاب تو سایه بدم ضیاطلب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷
دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم
تا همه سال روز و شب باقی عمر از آن خورم
گر تو غلط دهی مرا رنگ تو غمز می کند
رنگ تو تا بدیدهام دنگ شدهست این سرم
یک نفسی عنان بکش تیز مرو ز پیش من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۸
تا به کی ای شکر چو تن بیدل و جان فغان کنم
چند ز برگ ریز غم زرد شوم خزان کنم
از غم و اندهان من سوخت درون جان من
جمله فروغ آتشین تا به کیش نهان کنم
چند ز دوست دشمنی جان شکنی و تن زنی
[...]