گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۸

 

حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ

چو سگ صداع دهد تن مزن برآور سنگ

به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن

که اینت گوید گولست و آنت گوید دنگ

چه دست باشد کز رو مگس نداند راند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۹

 

چو زد فراق تو بر سر مرا به نیرو سنگ

رسید بر سر من بعد از آن ز هر سو سنگ

هزار سنگ ز آفاق بر سرم آید

چنان نباشد کز دست یار خوش خو سنگ

مرا ز مطبخ عشق خوش تو بویی بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۰

 

بگردان شراب ای صنم بی‌درنگ

که بزمست و چنگ و ترنگاترنگ

ولی بزم روحست و ساقی غیب

ببویید بوی و نبینید رنگ

تو صحرای دل بین در آن قطره خون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

 

هر کی در او نیست از این عشق رنگ

نزد خدا نیست به جز چوب و سنگ

عشق برآورد ز هر سنگ آب

عشق تراشید ز آیینه زنگ

کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۲

 

توبه سفر گیرد با پای لنگ

صبر فروافتد در چاه تنگ

جز من و ساقی بنماند کسی

چون کند آن چنگ ترنگاترنگ

عقل چو این دید برون جست و رفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۳

 

ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل

ای از کرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل

ما زنده از اکرام تو ای هر دو عالم رام تو

وی از حیات نام تو جانی گرفته نام دل

بر گرد تن دل حلقه شد تن با دلم همخرقه شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۴

 

این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل

خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل

این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر

وین عشرت بی‌چون نگر ایمن ز شمشیر اجل

مردار جانی می‌شود پیری جوانی می‌شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۵

 

بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل

گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل

گفت که این خانه دل پر همه نقشست چرا

گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل

گفت که این نقش دگر چیست پر از خون جگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶

 

حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل

بانگ رسید کیست آن گفتم من غلام دل

شعله نور آن قمر می‌زد از شکاف در

بر دل و چشم رهگذر از بر نیک نام دل

موج ز نور روی دل پر شده بود کوی دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

 

الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل

نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل

دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی

که عالم‌ها کنی شیرین نمی‌آیی زهی کاهل

غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

 

بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل

یقین اندر یقین آمد قلندر بی‌گمان ای دل

به هر لحظه ز تدبیری به اقلیمی رود میری

ز جاه و قوت پیری که باشد غیب دان ای دل

کجا باشید صاحب دل دو روز اندر یکی منزل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

 

مهم را لطف در لطفست از آنم بی‌قرار ای دل

دلم پرچشمه حیوان تنم در لاله زار ای دل

به زیر هر درختی بین نشسته بهر روی شه

ملیحی یوسفی مه رو لطیفی گلعذار ای دل

فکنده در دل خوبان روحانی و جسمانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۰

 

هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوت‌ها در این منزل

عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل

چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد

بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بدش در دل

تو گویی کاین بدین خوبی زهی صبر وی ایوبی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۱

 

امروز بحمدالله از دی بترست این دل

امروز در این سودا رنگی دگرست این دل

در زیر درخت گل دی باده همی‌خورد او

از خوردن آن باده زیر و زبرست این دل

از بس که نی عشقت نالید در این پرده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۲

 

چه کارستان که داری اندر این دل

چه بت‌ها می‌نگاری اندر این دل

بهار آمد زمان کشت آمد

کی داند تا چه کاری اندر این دل

حجاب عزت ار بستی ز بیرون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۳

 

صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل

تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل

گر امان خواهی امانی ندهدت آن بی‌امان

می‌کشد جان را از این گل تا به سربالای دل

هر نواحی فوج فوج اندر گوی یا پشته‌ای

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

 

شتران مست شدستند، ببین رقص جمل

زُ اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل

علم ما داده‌ی او و ره ما جاده‌ی او

گرمی ما دم گرمش، نه ز خورشیدِ حمل

دم او جان دهدت روز نَفَخْتُ بپذیر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۵

 

تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل

چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل

چو گه خدمت شه آید من می‌دانم

گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل

در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶

 

رفت عمرم در سر سودای دل

وز غم دل نیستم پروای دل

دل به قصد جان من برخاسته

من نشسته تا چه باشد رای دل

دل ز حلقه دین گریزد زانک هست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۷

 

سوی آن سلطان خوبان الرحیل

سوی آن خورشید جانان الرحیل

کاروان بس گران آهنگ کرد

هین سبکتر ای گرانان الرحیل

سوی آن دریای مردی و بقا

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۶۶
۱۵۶۷
۱۵۶۸
۱۵۶۹
۱۵۷۰
۶۴۶۲