گنجور

 
مولانا

بگردان شراب ای صنم بی‌درنگ

که بزمست و چنگ و ترنگاترنگ

ولی بزم روحست و ساقی غیب

ببویید بوی و نبینید رنگ

تو صحرای دل بین در آن قطره خون

زهی دشت بی‌حد در آن کنج تنگ

در آن بزم قدسند ابدال مست

نه قدسی که افتد به دست فرنگ

چه افرنگ عقلی که بود اصل دین

چو حلقه‌ست بر در در آن کوی و دنگ

ز خشکیست این عقل و دریاست آن

بمانده است بیرون ز بیم نهنگ

بده می گزافه به مستان حق

که نی عربده بینی آن جا نه جنگ

یکی جام بنمودشان در الست

که از جام خورشید دارند ننگ

تو گویی که بی‌دست و شیشه که دید

شراب دلارام و بَگْنی و بنگ

ببین نیم شب خلق را جمله مست

ز سغراق خواب و ز ساقی زنگ

قطار شتر بین که گشتند مست

ندانند افسار از پالهنگ

خمش کن که اغلب همه باخودند

همه شهر لنگند تو هم بلنگ

ره سیرت شمس تبریز گیر

به جرات چو شیر و به حمله پلنگ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۳۳۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

می لعل پیش آر و پیش من آی

به یک دست جام و به یک دست چنگ

از آن می مرا ده، که از عکس او

چو یاقوت گردد به فرسنگ سنگ

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه