گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۸

 

چو رو نمود به منصور وصل دلدارش

روا بود که رساند به اصل دل دارش

من از قباش ربودم یکی کلهواری

بسوخت عقل و سر و پایم از کلهوارش

شکستم از سر دیوار باغ او خاری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۹

 

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش

چو تشنه تو باشد که باشد سقایش

چو بیمار گردد به بازار گردد

دکان تو جوید لب قندخایش

توی باغ و گلشن توی روز روشن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۰

 

مست گشتم ز ذوق دشنامش

یا رب آن می به‌ است یا جامش

طرب افزاترست از باده

آن سقط‌های تلخ آشامش

بهر دانه نمی‌روم سوی دام

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

 

توبه من درست نیست خموش

من بی‌توبه را به کس مفروش

بندهٔ عیب‌ناک را بمران

رحمت خویش را از او بمپوش

تو سمیع ضمیر و فکری و ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۲

 

آمد آن خواجه سیماترش

وان شکرش گشته چو سرکا ترش

با همگان روترش است ای عجب

یا که به بیرون خوش و با ما ترش‌؟

از کرم خواجه روا نیست این

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۳

 

علی الله ای مسلمانان از آن هجران پرآتش

ظلام فی ظلام من فراق الحب قد اغطش

چو دور افتاد ماهی جان ز بحر افتاد در حیله

کما حوت الشقی الیوم فی ارض الفلاینبش

عجب نبود اگر عاشق شود بی‌جان در این هجران

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۴

 

کل عقل بوصلکم مدهش

کل خد ببینکم مخدش

مست گشتم ز طعنه و لافش

دردیش خوشتر است یا صافش

بصر العقل من جلالتکم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۵

 

بیا بیا که توی جان جان جان سماع

بیا که سرو روانی به بوستان سماع

بیا که چون تو نبودست و هم نخواهد بود

بیا که چون تو ندیدست دیدگان سماع

بیا که چشمه خورشید زیر سایه تست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۶

 

بیا بیا که توی جان جان جان سماع

هزار شمع منور به خاندان سماع

چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل

بیا که ماه تمامی در آسمان سماع

بیا که جان و جهان در رخ تو حیرانست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۷

 

مدارم یک زمان از کار فارغ

که گردد آدمی غمخوار فارغ

چو فارغ شد غم او را سخره گیرد

مبادا هیچ کس ای یار فارغ

قلندر گرچه فارغ می‌نماید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۸

 

امروز روز شادی و امسال سال لاغ

نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ

آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل

چشم من و تو روشن بی‌روی زشت زاغ

گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

 

گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ

گویند صبح نبود شام تو را دروغ

گویند بهر عشق تو خود را چه می‌کشی

بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ

گویند اشک چشم تو در عشق بیهده‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۰

 

عیسی روح گرسنه‌ست چو زاغ

خر او می‌کند ز کنجد کاغ

چونک خر خورد جمله کنجد را

از چه روغن کشیم بهر چراغ

چونک خورشید سوی عقرب رفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۱

 

ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف

چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف

از چپ و راست می‌رسد مست طمع هر اشتری

چون شتران فکنده لب مست و برآوریده کف

غم مخورید هر شتر ره نبرد بدین اغل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۲

 

ما دو سه مست خلوتی جمع شدیم این طرف

چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف

هر طرفی همی‌رسد مست و خراب جوق جوق

چون شتران مست لب سست فکنده کرده کف

خوش بخورید کاشتران ره نبرند سوی ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۳

 

گر تو تنگ آیی ز ما زوتر برون رو ای حریف

کز ترش رویی همی‌رنجد دلارام ظریف

گر همی انکار خود پنهان کنی بر روی تو

می‌نماید دشمنی‌ها بر رخ تو لیف لیف

روز گردک بر رخ داماد می‌باشد نشان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۴

 

باده نمی‌بایدم فارغم از درد و صاف

تشنه خون خودم آمد وقت مصاف

برکش شمشیر تیز خون حسودان بریز

تا سر بی‌تن کند گرد تن خود طواف

کوه کن از کله‌ها بحر کن از خون ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۵

 

کعبه جان‌ها توی گرد تو آرم طواف

جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف

پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این

چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف

بهتر از این یار کیست خوشتر از این کار چیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۶

 

بیا بیا که توی شیر شیر شیر مصاف

ز مرغزار برون آ و صف‌ها بشکاف

به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ

ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف

عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۷

 

ای مونس و غمگسار عاشق

وی چشم و چراغ و یار عاشق

ای داروی فربهی و صحت

از بهر تن نزار عاشق

ای رحمت و پادشاهی تو

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۶۴
۱۵۶۵
۱۵۶۶
۱۵۶۷
۱۵۶۸
۶۴۶۲