گنجور

 
مولانا

ما دو سه مست خلوتی جمع شدیم این طرف

چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف

هر طرفی همی‌رسد مست و خراب جوق جوق

چون شتران مست لب سست فکنده کرده کف

خوش بخورید کاشتران ره نبرند سوی ما

زانک بوادی اندرند ما سر کوه بر شرف

گرچه درازگردن‌اند تا سر کوه کی رسند

ورچه که عف عفی کنند غم نخوریم ما ز عف

بحر اگر شود جهان کشتی نوح اندریم

کشتی نوح کی بود سخره آفت و تلف

جمله جهان پرست غم در پی منصب و درم

ما خوش و نوش و محترم مست خرف در این کنف

کان زمردیم ما آفت چشم مار غم

آنک اسیر غم بود حصه اوست وااسف

مطرب عارفان بیا مست شدند عارفان

زود بگو رباعیی پیش درآ بگیر دف

باد به بیشه درفکن بر سر هر درخت زن

تا که شوند سرفشان شاخ درخت صف به صف

ابله اگر زنخ زند تو ره عشق گم مکن

عشق حیات جان بود مرده بود دگر حرف

چون غزلی به سر بری مدحت شمس دین بگو

از تبریز یاد کن کوری خصم ناخلف

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۳۰۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف

چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف

از چپ و راست می‌رسد مست طمع هر اشتری

چون شتران فکنده لب مست و برآوریده کف

غم مخورید هر شتر ره نبرد بدین اغل

[...]

حکیم نزاری

بوی بهار می دهد باد صبا ز هر طرف

سبزه دمید عیش کن ساغر می منه ز کف

موسم تاب خانه رفت از پی گل به باغ رو

بر لب جویبار بر شیشه ی می ز طاق و رف

پیش که سر نهی به گل باده بخور به پای گل

[...]

حافظ

طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف

گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف

طَرْفِ کَرَم ز کَس نَبَست، این دلِ پُر امیدِ من

گر چه سخن همی‌بَرَد، قصهٔ من به هر طرف

از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد

[...]

جامی

حشمت میفروش بین بر در او ز هر طرف

گرد مواید کرم اهل صفا کشیده صف

فیض کرامتش نهد دمبدم از سفال می

رند خداشناس را جام جهان نما به کف

پرورشت دهد فلک لیکن ازو تو برتری

[...]

کوهی

دوش بخواب دیده ام حضرت شحنة النجف

گفت بدان تو نفس خود تا برسی بمن عرف

شمع صف بسوختی شب همه شب برای حق

بهر چه کرده ای بگو عمر شریف خود تلف

هست غذای روح تو ذکر خدا میان جان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه