توبه من درست نیست خموش
من بیتوبه را به کس مفروش
بندهٔ عیبناک را بمران
رحمت خویش را از او بمپوش
تو سمیع ضمیر و فکری و ما
لب ببسته همیزنیم خروش
هر غم و شادییی که صورت بست
پیش تصویر توست خدمت کوش
نقش تسلیم گشته پیش قلم
گه پلنگش کنی و گاهی موش
مینماید فسرده هر چیزم
همچو دیگند هر یکی در جوش
میزند نعرههای پنهانی
ذره ذره چو مرغ مرزنگوش
وقت آمد که بشنوید اسرار
میگشاید خدا شما را گوش
وقت آمد که سبزپوشان نیز
در رسند از رواق ازرقپوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توبه و حالتی از بندگی اشاره دارد. شاعر میگوید که توبهاش درست نیست و نمیخواهد خود را به کسی عرضه کند. او از رحمت خدا سخن میگوید و تاکید میکند که خداوند به عیبها توجه نمیکند. شاعر به عمق احساساتش اشاره کرده و میگوید که در این حالت، همه غمها و شادیها را در نزد خداوند میبیند. او از تضاد در زندگی، مثل پلنگ و موش، و نیز از احساسات پنهان خود سخن میگوید. در پایان، شاعر اشاره میکند که وقتی زمانش برسد، خداوند اسرار را میشنود و راه را برای سبزپوشان باز میکند تا به آگاهی برسند.
هوش مصنوعی: توبه من صحیح نیست، سکوت من را به کسی نفروشید.
بمران: مران بمپوش: مپوش
هوش مصنوعی: تو بهThought و احساسات ما گوش میدی و ما با وجود اینکه زبانمان بسته است، همچنان فریاد میزنیم.
هوش مصنوعی: هر غم و شادیای که برای من پیش میآید، در واقع در سایه وجود توست و من باید برای تو خدمت کنم و به تو توجه داشته باشم.
هوش مصنوعی: نقش تسلیم به معنای اینکه انسان باید به وضعیت فعلی و شرایط پذیرش واقعیت بپردازد. گاهی در برابر قدرت و عظمت (مثل پلنگ) و گاهی در برابر ضعف و fragility (مثل موش) واکنش نشان میدهد. این نشاندهنده تنوع و تغییرپذیری برخوردهای انسانی با موقعیتهای مختلف زندگی است.
هوش مصنوعی: هر چیزی در من به نظر میرسد که پژمرده و سرد است، درست مانند دیگ که هر کدام در حال جوشیدن است.
هوش مصنوعی: به آرامی و به طور نامحسوس، مانند صدای مرغی که در جنگل میخواند، فریادهایی درون وجود مشغول به جوشش و بروز است.
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که رازها برای شما فاش میشود و خداوند شما را شنوای این اسرار قرار میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی فرامیرسد که لباسپوشان سبز نیز از درگاه آبیپوشان وارد شوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخندانی این سخن بنیوش
پیری آغوش بازکرده فراخ
تو همی گوش با شکافهٔ غوش
عجب از دیو پیکری کاو را
دولت آورد نام کرد سروش
خاره خو جثه ایست خاره بدن
خیره کش هیکلی است خیری پوش
قالبی باد خیز خاک آرام
[...]
چون نهی زلف تافته بر گوش
چون نهی جعد بافته بر دوش
از دل من رمیده گردد صبر
وز تن من پریده گردد هوش
نه عجب گر خروش من بفزود
[...]
ای کریمی که از سخاوت تو
روید از سنگ خاره مرزنگوش
تا جهان اسب دولتت زین کرد
چرخ را هست غاشیه بر دوش
آنکه او تای خدمتت نزند
[...]
رفتم و بارِ منّتت بر دوش
حلقه ای حقّ نعمتت در گوش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.