مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۸
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش
مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست
گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش
تن دنبلیست بر کتف جان برآمده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۹
آینهام من آینهام من تا که بدیدم روی چو ماهش
چشم جهانم چشم جهانم تا که بدیدم چشم سیاهش
چرخ زمین شد چرخ زمین شد جنت مأوی راحت جانها
تا که برآمد تا که برآمد بر که جودی خیل و سپاهش
پشت قوی شد پشت قوی شد اختر دولت عدل و عنایت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۰
مستی امروز من نیست چو مستی دوش
مینکنی باورم کاسه بگیر و بنوش
غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب
گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش
عقل و خرد در جنون رفت ز دنیا برون
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۱
باز درآمد طبیب از در رنجور خویش
دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش
بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب
تا جگر او کشید شربت موفور خویش
شربت او چون ربود گشت فنا از وجود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۲
باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش
بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش
باز سعادت رسید دامن ما را کشید
بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش
دیده دیو و پری دید ز ما سروری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۳
ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباش
حسن تو از حد گذشت شیوه گری گو مباش
هست درست دلم مهر تو ای حاصلم
جان زرینم بس است مهر زری گو مباش
عشق کدام آتش است کو همه را دلکش است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۴
خواجه چرا کردهای روی تو بر ما تُرُش
زین شکرستان برو! هست کس این جا تُرُش
در شکرستانِ دل قند بود هم خجل
تو ز کجا آمدی ابرو و سیما تُرُش ؟
بر فلک آن طوطیان جمله شکر میخورند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۵
چون بزند گردنم سجده کند گردنش
شیر خورد خون من ذوق من از خوردنش
هین هله شیرِ شکار ! پنجه ز من برمدار
هین که هزاران هزار منّتِ آن بر منش
پخته خورد پختهخوار خام خورد عشقِ یار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۶
باز درآمد ز راه بیخود و سرمست دوش
توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش
گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را
شد ز بلندی عشق چرخ فلک پست دوش
دولت نو شد پدید دام جهان را درید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۷
خواجه غلط کردهای در صفت یار خویش
سست گمان بودهای عاقبت کار خویش
در هوس گلرخان سست زنخ گشتهای
های اگر دیدیی روی چو گلنار خویش
راه زنان عشق را مرگ لقب کردهاند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۸
یار درآمد ز باغ بیخود و سرمست دوش
توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش
عاشق صدسالهام توبه کجا من کجا
توبه صدساله را یار دراشکست دوش
باده خلوت نشین در دل خم مست شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۹
باز درآمد طبیب از در ایوب خویش
یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش
بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل
دید که خود بود دل خانه محبوب خویش
دل چو فنا شد در او ماند وی او کشف شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰
جان منست او هی مزنیدش
آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او
مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۱
ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش
مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش
پری و دیو نداند ز تختگاه بلندش
که تخت او نظرست و بصیرتست جهانش
زبان جمله مرغان بداند او به بصیرت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۲
تمام اوست که فانی شدست آثارش
به دوستگانی اول تمام شد کارش
مرا دلیست خراب خراب در ره عشق
خراب کرده خراباتیی به یک بارش
بگو به عشق بیا گر فتاده میخواهی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۳
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش
که عشق هست براق خدای میتازش
تبارک الله در خاکیان چه باد افتاد
چو آب لطف بجوشید ز آتش نازش
گرفت شکل کبوتر ز ماه تا ماهی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۴
سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش
دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش
ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد
زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش
به نام عیش بریدند ناف هستی ما
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵
شکست نرخ شکر را بتم به روی ترش
چه بادههاست بتم را در آن کدوی ترش
به قاصد او ترشست و به جان شیرینش
که نیست در همه اجزاش تای موی ترش
هزار خمره سرکه عسل شدست از او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۶
شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش
دل خراب طپیدن گرفت از آغازش
به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله
ز دست رفت دل من چو دید سر بازش
دل از بریشم او چون کلابه گردانست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۷
مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش
که هر دو آب حیاتست پخته و خامش
خمار باده او خوشترست یا مستی
که باد تا به ابد جانهای ما جامش
ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش
[...]