گنجور

 
مولانا

چون بزند گردنم سجده کند گردنش

شیر خورد خون من ذوق من از خوردنش

هین هله شیرِ شکار ! پنجه ز من برمدار

هین که هزاران هزار منّتِ آن بر منش

پخته خورد پخته‌خوار خام خورد عشقِ یار

خام منم ای نگار که نتوان پختنش

ای تو دهلزن به قل بنده تو را چون دهل

در تو درآویخته همچو دهل می‌زنش

گوشِ همه سرخوشان عشق کشد کش‌کشان

عشقِ تو داوودِ توست موم شده آهنش

دل همه مال و عقار خرج کند در قمار

چونک برهنه شود چرخ دهد مخزنش

دل ز سخن مال مال خواست زدن پر و بال

پرتو نور کمال کرد چنین الکنش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۷۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم