گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۸

 

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس

آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین

ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

 

ای دل بی‌بهره از بهرام ترس

وز شهان در ساعت اکرام ترس

دانه شیرین بود اکرام شاه

دانه دیدی آن زمان از دام ترس

گرچه باران نعمتست از برق ترس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۰

 

نیست در آخرزمان فریادرس

جز صلاح الدین صلاح الدین و بس

گر ز سر سر او دانسته‌ای

دم فروکش تا نداند هیچ کس

سینه عاشق یکی آبیست خوش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۱

 

ای روترش به پیشم بد گفته‌ای مرا پس

مردار بوی دارد دایم دهان کرکس

آن گفته پلیدت در روی شدت پدیدت

پیدا بود خبیثی در روی و رنگ ناکس

ما راست یار و دلبر تو مرگ و جسک می‌خور

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۲

 

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس

چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس

جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان

وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس

سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۳

 

ای سگ قصاب هجر خون مرا خوش بلیس

زانک نیرزد کنون خون رهی یک لکیس

گنج نهان دو کون پیش رخش یک جوست

بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس

عاشقی آن صنم وانگه ترس کسی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۴

 

بیا که دانه لطیفست رو ز دام مترس

قمارخانه درآ و ز ننگ وام مترس

بیا بیا که حریفان همه به گوش تواند

بیا بیا که حریفان تو را غلام مترس

بیا بیا به شرابی و ساقیی که مپرس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۵

 

ای مستِ ماهِ رویِ تو استاره و گردون خوش

رویت خوش و مویت خوش و آن دیگرت بیرونِ خوش

هرگز ندیده‌ست آسمان هرگز نبوده در جهان

مانند تو لیلیِ جان مانند من مجنونِ خوش

باور کند خود عاقلی در ظلمت آب و گلی؟

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۶

 

گر عاشقی از جان و دل جور و جفای یار کش

ور زانک تو عاشق نه‌ای رو سخره می‌کن خار کش

جانی بباید گوهری تا ره برد در دلبری

این ننگ جان‌ها را ز خود بیرون کن و بر دار کش

گاهی بود در تیرگی گاهی بود در خیرگی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۷

 

الحذر از عشق حذر هر کی نشانی بودش

گر بستیزد برود عشق تو برهم زندش

از دل و جان برکندش لولی و منبل کندش

سیل درآید چو گیا هر طرفی می‌بردش

اوست یقین رهزن تو خون تو در گردن تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۸

 

ای شب خوش رو که توی مهتر و سالار حبش

ما ز تو شادیم همه وقت تو خوش وقت تو خوش

عشق تو اندرخور ما شوق تو اندر بر ما

دست بنه بر سر ما دست مکش دست مکش

ای شب خوبی و بهی جان بجهد گر بجهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۹

 

یار نخواهم که بود بدخو و غمخوار و ترش

چون لحد و گور مغان تنگ و دل افشار و ترش

یار چو آیینه بود دوست چو لوزینه بود

ساعت یاری نبود خایف و فرار و ترش

هر کی بود عاشق خود پنج نشان دارد بد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰

 

دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش

آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش

آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش

گرچه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش

دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۱

 

اگر گم گردد این بی‌دل از آن دلدار جوییدش

وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش

وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن

زهر خاری مپرسیدش در آن گلزار جوییدش

اگر بیمار عشق او شود یاوه از این مجلس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۲

 

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۳

 

قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش

بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش

سلیمانا بدان خاتم که ختم جمله خوبانی

همه دیوان و پریان را به قهر اندر سلاسل کش

برای جن و انسان را گشادی گنج احسان را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۴

 

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش

وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش

الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر

بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش

گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

 

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش

همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش

هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید

به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش

همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۶

 

آن یار ترش رو را این سوی کشانیدش

زین ساغر خندان رو جامی بچشانیدش

زین باده نخوردست او زان بارد و سردست او

با این همه بدهیدش جامی بپزانیدش

او سرکه چرا آرد غوره ز چه افشارد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

 

رویش خوش و مویش خوش و‌آن طره جعد‌ینش

صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش

هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد

شیرین‌تر و نادر‌تر ز‌آن شیوه پیشینش

آن طره پرچین را چون باد بشوراند

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۶۰
۱۵۶۱
۱۵۶۲
۱۵۶۳
۱۵۶۴
۶۴۶۲